داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

ادبیات داستانی فارسی
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
رمان عاشقانه
عاشقانه
نویسندگی خلاق
Lovely story
#داستان_کوتاه #رمان-عاشقانه #رمان-مجازی #رمان-رایگان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • 26 September 23، 20:38 - نویسندگی خلاق
    عالی
  • 24 September 23، 16:47 - داستان کوتاه ادبی
    عالی ی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

h.com].pdf   برای دانلود سه اثر داستان کوتاه زیبا به واژه ی ابی رنگ ابتدای همین جمله  در اغاز پست  کلیک نمایید. 


دانلود رمان   pdf    بروی لینک مستقیم زیر کلیک کنید  کاملا رایگان  شین براری صیقلانی    دانلود رایگان رمان  


رمان دختربی پناه سرگذشت عاشق و معشوقی است بنام بهرام و پریوش که در جریان وصال به هم اتفاقاتی ب

وسط کوچه همسرش را میبـ ـوسید آنوقت به من که میرسید حجب و حیایش گل میکرد... -سودا؟حالت خوبه...؟

قدمی عقب برداشت و کمـ ـرش محکم با سینک برخورد کرد و آخی گفت... دستم را به پیشانی کشیدم و حالم از خودم به هم خورد..


آیلار نیم نگاهی به صورتم میندازد و همانطور که دستش را دور شانه ی سودا حـ ـلقه میکند، میگوید..

امیر: جلوی پایشان ترمز میزنم... همانطور بی حس مردمک چشمهایم را روی صورتشان میچرخانم..

آن قدر هول شده ام که نفهمیدم پابه خانه ی امیر کامیاب گذاشته ام و بدون آنکه بدانم آن دختر کیست و درخانه ی کامیاب چه میکند نبضش را میگیرم...

دستی را که روی کتفم مینشید پس میزنم و با غیظ به چهره ی نگرانش نگاه میکنم... -تو اینجا چیکار میکنی…؟

صدای بسته شدن در راکه میشنوم نفس راحتی میکشم...انگار رفته است! -شهرام خندت واسه چیه…؟میدونی که اعصاب درست درمون ندارم حرفتو بزن میخوام بخوابم! صدای خنده اش قطع میشود ومن میتوانم چهره ی جاخورده از لحنم را تجسم کنم..

صدای زنگ در بلند میشود...دست های مشت شده ام را از روی میز برمیدارم و برای آخرین بار به آینه ی مقابلم نگاه میکنم...سیاهی چشمانم برق میزند...مثل تمام وقتهایی که طعمه ی مناسب جلوی چشمانم تاب میخورد...اینبار دختر یکی از سرمایه گذاران ب


رشت این شهر خیس، سمت رودخانه ی زر ، در پیچ و خم محله ی ضرب ، درون باغ هلو 

سکوت  سکوت    ،  صدای مضطرب و لرزان  افکارم،   کاملا عجین  شدم با خودم،   خسته از سه وعده تجاوز  ،  تشنه ی مرگ و رهایی روحی بیقرار از کنج اسارت این قفس و تنم.... 

 

نمونه ای از قطعه ادبی   از  شهروز براری صیقلانی شهروز براری صیقلانی
     Newsbooknew papar