به روی مربع قرمز زیر تاریخ کلیک کنید ، داستان کوتاه
|
|
شاگرد و پادوی پاساژ جلوی ورودی کوچه ایستاده و فریاد می‌زند: ...
رنگ داره ، مدل داره . بفرما داخل پاساژ زنانه ، بچه گانه ، مردانه ، بفرما داخل پاساژ
هر چه فکر میکنم یادم نمی آید کسی مرا در کل زندگی ماساژ داده باشد . واقعا درد مفهوم ماساژ برایم دور از دسترس و درک است . چون هرگز دچار خستگی و کوفتگی و یا نیازمند ماساژ نیستم و نخواهم بود البته تنها چیزی که می تواند مرا از پا در بیاورد سقوط است . سقوط از هر موقعیتی. براحتی می شکنم. تاکنون نیز چند باری شکسته ام . اللخصوص دلم . البته بین خودمان باشد هرگز معنا و مفهوم عشق را نفهمیده ام. ولی چیزهایی از مشتریان مغازه و رهگذران شنیده ام . و در حد معمول چیزهایی میدانم .
خب دیروز شنیدم که امسال دو تا اتفاق افتاده حین تغییر تقویم دیواری و اینکه هم سال تحویل و جدید شده و هم اینکه قند . یا قرن . دقیق نمیدونم فرقش چیه ولی همچین چیزایی بود .
من هرچی میدونم رو از دهان فروشنده های بوتیک و همسایه های مغازه مون توی پاساژ یاد گرفتم و بلعکس قدم که ۱۸۵ هست ، ولی عقلم کوتاه ست. در عوض ایده آل از لحاظ اندام. سو تفاهم نشه ، نه ورزش کردم و نه باشگاه، بلکه از ابتدای تولید این شکلی بودم. من حتی بلدم آرزو کنم و یا راجع به شرایط ازدواج و طلاق در جامعه براتون متن بنویسم .
امیدوارم توی قرن جاری بهترین ها نصیب خوش قلب ترین ها و مهربان ترین ها و خیرخواه ترین ها بشه. و هیچ آدم ظالمی رنگ خوشی و تن سالمی نبینه . الهی هر کی همدم بی غمی هاست خودش توی غم نمونه ، اگر رسید به غمی ، نمونه تنها و بی همدمی. همیشه همدم بی کسی ها توی بی کسی اسیره . نمی فهمم چرا زن های خوب این سرزمین همگی اسیر و پابند یک مرد بد میشن . بعدشم که خب خودتون بهتر می دونید ، همونا از فرط رنجیدگی هاشون میرن و میشینن پیش مرد های خوب و واسه اونا درد دل میکنن .
از طرف دیگر ماجرا ، باز همین اوضاع و احوال حکم فرماست . با این توفیق و تفاوت که گاهی به ندرت و بر فرض محال و مثال پسر های خوب و آقا و با وجود و عاشق و خانواده دوست گیر یه عفریته می افتند که نگو و نپرس ، دو روز به سه روز نرسیده همون قصه ی همیشگی بر قرار میشه. عروس نیومده فکر فرار میشه و میخواد بره . خب باید دنبال یه بهونه باشه خب اگر شوهرش مرد نبود و از جنس خودش بود می تونست پشت سرش شایعه در بیاره و دروغ هایی بگه مثلا .الکی با مرد دیگری در ارتباطه. ولی خب حالا که نمیشه چنین سیاهی بهش بمالند ، بر میگرده و یه بهونه ی بهتر پیدا میکنه . چی بگم چی نگم ، آلستون ولستون یه دروغ خوب برسون. هجی مجی لاترجی ،
بالای درخت بلند با یه شیپور داد میزنه و هوار میزنه و میگه :
آهای اهالی شهر به گوش باشید ، شوهر من معتاده. معتاد. اون یه فرد معتاد و الکلی، و موادی، و تریاکی ، و شیشه ای، هروئینی، و قرصی، و تزریقی و دائم الخمر و ته خطی هست.
بعدشم یه عده آدم حسود که ته دلشون دارند غصه ی شرایط و زندگی خوب اون زوج جوان رو می‌خورند و از خداشون بود که چنین شوهری گیرشون می اومد پا میزارن وسط و یک قدم می‌آیند جلو .
یه چند تایی هست همیشه یکی دوتا . یه همچین تعداد هایی حالا کم یا زیاد فرقی نداره .
مهم اینجاست که همیشه همگی شون یکی یه دونه وکیل خوب سراغ دارند دیکه براشون مهم نیست که نوعروس داره دروغ میگه . و شوهره مثل یه دسته ی گل هست . سالمه سالم.. هیچ اهمیتی نداره که کی دروغ میگه و کی داره مظلوم واقع میشه، چون یه فرمول خوب واسه هر پرسش بی جوابی دارند و باهاش مثل شاهکلید از پس هر پرسشی و بحثی بر می آیند . و اونم چیزی نیست جز این جمله :
مردها همگی شون یه کرباسن . ایشششش.....
مرد اگر خوب بود خدا یکی واسه خودش می‌گرفت. والاااااا.....
خودم با گوشه‌ای خودم شنیدم که مغازه بغلی که زرگری هست یکی از تازه داماد های پاساژ اومده بود و : .
خب حالا سکه بهار آزادی چنده ؟
_کشیده پایین. ؟..
خب الحمدالله .... چقدر شده ؟
_۱۲ میلیون
چی؟ دوازده میلیون تومن ؟ شما که گفتی کشیده پایین .!... خب دیشب بود ده میلیون تومن ، یک ساعت قبل پشت گوشی ازتون پرسیدم چقدره و گفتید ده میلیون تومن . خب پس چطور یهو با توجه به اینکه فرمودی کشیده پایین ، اما سیر صعودی داشته ؟
طلا فروش سیبیل هاش رو تاب میده و میگه :
_ جان دلم ، مگه شما به نوسان بازار اشراف ندارید . پنج دقیقه پیش و پیش پاتون اول دو میلیون صد رفت بالا و لحظه ای که شما پرسیدی صد تومن کشید پایین ، و خب منم آخرین خبر رو بهتون گفتم ، و اینکه آخرین تغییرات پایین اومدن قیمت بود و میشه ۱۲ میلیون تومان. حالا مگه چند تایی هستش؟..
والا چه عرض کنم . خیلی . اصلا شما فرض کن صد تا دونه . خب صد تا سکه تمام بهار آزادی میشه چقدر ؟...
۱۰۰×۱۲۰۰۰۰۰۰۰= : ۱۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ریال .
جسارتن تعداد صفر هاش خیلی زیاده ؟ من بلد نیستم بخونم . شما بفرما چقدر میشه؟
_ دوازده میلیارد ریال . یعنی یک میلیارد و دوسست میلیون تومان . حالا چقدر ی پول همراهت هست ؟...
والا چه عرض کنم . کمی احتمالا کم دارم. نه . خیلی کم دارم. خیلی خیلی خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو میکردم کم دارم .
_ حالا چقدر همرات هست؟
والا الان که چون شش ماهه آزگار حقوق ندادند به ما چیز زیادی ندارم هرچی پس انداز داشتم رو بابت خرید انگشتر حلقه طلا واسه جشن خواستگاری و نشان گذاشتن و بعدش هم بابت خرید سرویس جواهرات و برگزاری جشن ازدواج و شیر بها و سه تکه بزرگ از جهیزیه عروس و ماه عسل ، و هزینه های متفرقه و یه صد میلیون هم بابت پیش پول واسه کرایه خونه ، و خب حتی ماشین زیر پام رو هم فروختم. خیال میکردم چون همسرم از خانواده ی پر جمعیت و مرفه ای هست و حدود هزار تا مهمان دعوت کرده بودند واسه مراسم عروسی پس اگر نفری یک میلیون هم میدادند میشدم یک میلیارد تومان . ولی خب......
خب چی؟
آخه همشون ساعت دیواری آوردن واسه هدیه . و خب هزینه شام دهی و میوه و شیرینی رو هم الان بدهکارم . و واسه همین چک بی محل کشیدم . و اونا هم رفتن گذاشتن اجرا .
_ خب توی این همه دردسر پس چرا اومدی سکه طلا بخری؟ پولت رو بردار طلب مردم رو بده .
والا اخه رای دادگاه اومده و واسه مهریه و نفقه و اینجور چیزها ......
خب این هم روایت ازدواج به سبک این روزهای پاساژ ماست . پاساژ دنیای متفاوتی از عموم جامعه ست . یه وقت تصور نکنید که جای دیگر هم چنین هست . نه همه جا گل و بلبل هست . فقط پاساژ ما اوضاع خوب نیست. بیچاره علیرضا قادری از شبکه ای تی ان itn بلند شد ابنور دنیا ، و از داخل پاساژ ما زن گرفت ، و دو ماه نشده بود که هم خونه ی یک و نیم میلیاردی رو ازش گرفت دختره ، و هم مهریه اش را گذاشت اجرا . بیچاره علیرضا تازه رستوران باز کرده بود توی پاساژ . که شبانه بست و با قلبی شکسته رفت . معلوم نشد دیروز اومده بودش خونه شون ، خونه نبودش ، راست بگه ، بگه با کی کجا رفته بودش؟ بخدا رفته بودش سقاخانه، دعا کنه، نقشه ی خودشو اجرا کنش. مهریه اجرا ، پول رو بچسب و آهن، آهن پرست . مرد میخوای چیکار . اگر خوب بود خدا خودش یکی می‌گرفت. مگه نه؟.. دنبا هم که حساب کتاب هاش بر هم ریخته ، کی به کیه ، تاریکیه. سخت نگیر، فقط واسه دیگران سخت بگیر . حسابی بچلون . تا آخرین سکه هم ازش بگیر پاساژ ماست دیگه . . حالش ناخوش. بر عکس جامعه ی ما .
خب بهتره خودمونی نشیم و رسمی تر ادامه بدیم. هرچی قانون بگه. یهو مطیع قانون شدم. وکیل هم گرفتم.
دارم تمرین میکنم واسه آینده.
بگذریم.
شاید که بگویید من در محیط ناسالمی هستم که اطرافم چنین مواردی رخ می‌دهد. اما اینگونه نیست . یعنی هست . ولی صورت مسئله اشتباه ست. زیرا تا مادامی که درون پاساژ باشیم تمامی محیط پیرامون ناسالم محسوب می‌شود از لحاظ فرهنگ ازدواج . و طلاق .
شاید شما شامل این دسته از افراد نباشید . خب بنده هم نیستم و تاکنون حتی زبانی و کلامی پیشنهاد ازدواج به کسی نداده ام ، یا که قول ازدواج نداده ام . و حتی در تخیل خود به چنین امری نیاندیشیده ام .، چون تجسم آن نیز وحشت انگیز است . اما درون اطرافیان و همسایگان و هم محلی ها و درون اقشار مختلف و حتی در طی زندگی روزمره با موارد اینچنینی در پاساژ مواجه میشوم مواردی دیده ام که از فرط عجیب بودن غیر قابل توصیف است . و حتی می توانم با مدرک و دلیل اثبات کنم مواردی که از فرط ناجوانمردانه بودن و بی وجدانی و بی معرفتی قابل باور نباشد این امر که دیگر هیچ ربطی به صنف ازدواج و طلاق ندارد و ربطی به شهردار هم ندارد. ندارد
بلکه مشکل از خودمان است . از معرفت و از جبر روزگار و بی وجدانی و معیار های غلط و تصمیمات عجولانه . و یا ازدواج از روی احساس و سپس جدایی از سر عقل و درایت . البته سیستم حاکم بر پاساژ به طریقی تاثیر گذار است ولی بی تقصیر . خب تورم . تحریم مغازه های درون پاساژ . عدم رفاه . خط فقر ، فساد و فحشا همگی مواردی رایج در دنیاست . یکجا کمتر و یکجا بیشتر . البته این مطلب کاملا غیر عادلانه نوشته شده زیرا مواردازدواج موفق نیز کم نیست . و بسیاری از افراد با وجود تمام کاستی ها از سر معرفت و غیرت و آبرو و شرافت بر سر زندگی شان می مانند . البته تعدادشان طی سال اخیر پسرفت داشته . زیرا طی یک دهه اخیر یگ فروشنده داشتیم که چنین موردی محسوب می‌شد و متاسفانه طی سال اخیر دق کرد و اول جوانی سنگکوب کرده و فوت شد . فروشنده مون البته بلاتکلیف بود هم میشه مرد حسای کرد مرحوم رو و هم زن . راستش زیاد سرودم بالا نیست . و نمی خوام وارد جزئیات بشم در کل منظورم این هست که اون فروشنده سخاوتمند و بزرگوار که با معرفت بود میتونه مرد باشه و حتی میتونه یک زن باشه و سبب حفظ خانواده بشه نه اینکه حذف خانواده . چه مرد و چه زن . تصور نکنید فقط بانوان هستند که فداکاری می‌کنند . نخیر . چه بسیارند مرد هایی که با وجود اطلاع از مشکل بزرگی در همسرشان ، از حق و حقوق خود می‌گذرند و یا سکوت پیشه می‌کنند و یا خود را به ندیدن میزنند یا که سخاوت و گذشت بخرج می‌دهند و فرصتی دیگر می‌دهند تا زندگی شان از هم نپاشد . این مردها بلعکس باور عموم ، غیرت بیشتری دارند و خود را متحمل فشار بیشتری کرده و زندگی را ب ای خود تلخ می‌کنند اما نمی گذارند تلخی به کام اعضای خانواده همسر و فرزندانشان بنشیند . وگرنه آنها نیز بهتر از دیگران می‌دانند که با یک چاقو و داس و ساتور می‌توان هر حماقتی کرد ولی از سر معرفت بالا و مرام و مردانگی و گذشت و انسانیت و شرافت بالایشان ، درایت و شهامت بخرج داده و در حق خود ظلم کرده ولی در حق همسر و یا فرزندان ظلم نمی‌کنند. می بخشند و باز می‌گردند سر خانه نخست و از اول می‌سازند زندگی شان را .
خب میخواهید بگویید تا شوهری ایراد نداشته باشد هیچ زنی خیانت نمی‌کند و اینکه حتما خلائی بوده و کمبودی بوده ک محبت نکرده و اینگونه موارد، بله من می‌پذیرم، حق با شماست . بی شک کمبود و کاستی بوده که زن برای کسب محبت و یا هر دلیل دیکر به فکر شخص دیگری افتاده ، ولی خب آیا با آن خیانت تمام کاستی ها رفع شد و زندگی به کام همه شیرین؟ نخیر .
البته از حق نگذریم . من در چندین سال سن خود به تعداد فراوان دیده ام که هیچ کمبود و کاستی نبوده و زن و یا شوهر بی دلیل و از سر بی قید و بندی خیانت کرده اند به هم .
بی تعارف بگویم یکی از دغدغه های کل زندگی ام درون کارخانه و حتی درون عمده فروشی و یا بعد ها و آمدنم به این پاساژ و ابتدا انبار و سپس این بوتیک ، این بوده که هر بار حواسم باشد و دروغ شخص جدیدی را باور نکنم و خام نشوم و ناخواسته مقدمات خیانت وی به همسرش را فراهم نکنم .
نه اینکه اش دهن سوزی باشم. هیچ چنین ادعایی ندارم . ولی خب به قول شخصیت عین الله .... باقرزاده در فیلم های صمد آقا و لیلی که همیشه گره ی کراوات خودش را سفت می‌کرد و میگفت : در شهر پیشنهاد هایی به او شده بوده . ......
روحش شاد . وی سال اخیر فوت کرد . عین ال....
سریع به حرف می آمد و گوشزد می نمود میگفت :
باقرزااااده
رغیب عشقی صمد بود . و او تیز لیلی را می‌خواست. و خب نمی فهمم در شهر به او چه پیشنهاداتی شده بود که او هر بار بی ردلیل این مورد را یاد آور مسشد
بگذریم .
الحمدالله بنده هرگز خواستگاری کسی نرفته ام چه برسد که بخواهد فکر ازدواج به سرم بزند .
البته بی تعارف و رک بگویم به قول خانم همسایه که مزون عروس دارد که هر بار به طعنه می‌گوید: زمانه بر عکس شده . . یارو (اشاره به من) ناز میکنه و اونا اصرار ، اینم کشک میشه دیگه انکار پشت انکار
از بس که به دوستان با محبت و ثابت قدم و لجباز گفته ام : بنده تصمیم ازدواج ندارم .
که عده ای تا مرا می‌بینند به یاد همین جمله می افتند
میدانم که همین امر نیز سبب شرایط کنونی بنده شده . زیرا مادامی که همه اصرار به امری کنند برخی مانند بنده از آن فرار خواهیم کرد . ولی خب دیر یا زود می آید زمانی که از دور افتاده و تاریخ مصرف حضور در ویترین بوتیک به سر آید و ما را مانند بقیه مانکن ها داخل انبار بگذارند از طرفی هم خودم شنیده بودم که از طرف صنف آمده بودند و به مدل مانکن همکارم که سمت چپ من در ویترین ایستاده گیر داده بودند و می‌گفتند مانکن های چهره دار زنانه ممنوع شده . و می بایست یا چهره اش را سلفون و زرورق بگیرید و یا ویترین را کامل از وجود چنین مانکن هایی پاک کنید . ضمنن یک همکار دیگر هم داشتیم که همیشه ساکت بود و توان حرف زدن را نداشت که هیچ حتی سر هم نداشت ، و حتی دست و یا بالا تنه هم نداشت . بلکه فقط پایین تنه بود از نوع زنانه . آنرا هم یک شنبه پیش دزدیدند و همراه شلوار ساتن که به پا داشت بردند . البته درون تصویر دوربین ها افتاده و تصویر سارق هم آشناست . یکبار دیگر پیراهنی را ربوده بود که روی دستان من در ویترین قرار داشت . ولی این فروشنده گیج و سر به هوا نفهمید که نفهمید.
هنوزم که هنوزه من خیره به ویترین مزون عروس مغازه ی روبرویی ایستاده ام . و مانکن محبوبم با آن توری زیبای عروس بی حرکت ایستاده . نمی‌دانم پس چرا لباس عروسی که تن دارد را هیچ مشتری نمی پسندد تا بخواهد بگیرد و فروشنده ناچار به در آوردن آن لباس عروس از تن مانکن محبوبم شود و من ببینم جای شکستگی بازویش که با چسب دوقلو چسبانده بودند خوب شد یا نه .
ضمنن هر چه فکر میکنم نمی توانم به یاد بیاورم خانجون یعنی مشتری پر حرف ما ، درون صحبت هایش چه ضرب المثلی آورده بود و چه گفته بود جیزی شبیه به این :
خب چطور میشه که هر چی هندوانه شیرینه گیر خربزه می افته ؟....
یا اینکه هرچی شغال شیرینه شیر خربزه می افته .... یا شاید هم هرچی خربزه شیرینه گیر شغال می افته ..
من زن نمیخوام . به قلم بداهه شین براری بود درسته ؟