داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

ادبیات داستانی فارسی
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
رمان عاشقانه
عاشقانه
نویسندگی خلاق
Lovely story
#داستان_کوتاه #رمان-عاشقانه #رمان-مجازی #رمان-رایگان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • 26 September 23، 20:38 - نویسندگی خلاق
    عالی
  • 24 September 23، 16:47 - داستان کوتاه ادبی
    عالی ی

در خانه ايي كه هيج وقت سكوت جاري نيست.
دختري در دل غوغا و سر صدا زندگي ميكند.. دغدغه های رنگارنگ ، شکل های مختلف ، طرح و رنگ های جدید ویژه ی پاییز و زمستانی ، او را به محاصره در آورده اند . پالتوی مادربزرگ پس از گذشت سالهای بسیار به تازگی مجدد مد روز شده ، اینبار جوان های خوش سلیقه آنرا تن می‌کنند. اما.... نگاهی نیم رخ به قاب آیینه می اندازد ، شاید بهتر باشد اِپُل هايش را جدا کند ، زیرا چهارشانه اش کرده . خب افسوس که دگمه هایش نیز بزرگ و قدیمی است . آنها نیز باید عوض شوند . ولی شیرازه هايش نیز گشاد شده اند ، ای بابا ، اصلا نخواسته ، همان کنج نمور کمد دیواری بماند بهتر است . عطر یادگاری می‌دهد، و نگه داشتن یادگاری از آنانی که عزیزند ولی پیشت نیستند سخت تر است از نداشتن یادگاری . و چه مدت طولانی و مدیدی ست که در سختی بسر می‌برد دخترک.
دخترک كتاب سيصد صحفه اي در نقس خورد و خوراك دو روزش است .
همراه كتاب به صدای نغمه ی مرضیه و قمر الملوک و گاه استاد بنان گوش ميسپارد و روزش را آغاز ميكند...
پینک های زانوی شلوار برادر کوچکش ، دوخت و دوزش را آغاز می‌کند. ...
او در غیاب مادربزرگ این سالها ، بدون تصدیق رانندگی و بی اجازه پشت عینکش می نشیند ، پشت فرمان ماشین دوزندگی‌ .
می دوزد آسمان را به ریسمان . تن می‌کند به تقویم ، در مهر با گریه و بسختی و آبان چه نیک بختی و چه آسان.
خیس می‌شود بی چتر ، شتابان سمت سایبان . .
باران به شکل هاشورزدگی ها می‌بارد بر سرش .
خب این شهر زیر ابرها بنا شده .
اینجا کماکان آسمان بارانی ست ‌ .
آن دختر افكارش را به قلم و كاغذ ميسپارد.
و در حال به اتمام رساندن كتابي است كه سالهاست در حال جان بخشيدن به آن است.
هيچكس او را تشويق نميكند
کسي آو را پشتيباني نميكند؛پدرش ميگويد كسي در اين زمانه كتاب نميخواند ، خودت را درگير نكن دختر!
سالهاست آرزوي سيزده سالگي اش را دنبال ميكند.
هيچكس باورش نميشود . ولی او خواهد توانست . او بدنبال چیزهای عجیبی می‌گردد در فرصت ناب زندگانی اش . گاه حتی
روزی بارانی در اسمان شهر بدنبال پرتو نور تابش خورشید می‌گردد ‌ سپس از سر خیابانی شروع به قدم برداشتن می‌کند.

امیدوارم ابر ها آنقدر  قطرات باران در خودشان داشته باشند ؛ که پا به پای قدم هایم ببارند.

​​​​میخواهم باران را دنبال کنم. شاید به تعبیر رویایم ختم شوند .
نگرانم ، نکند عاقبت انتهای این مسیر و خیابان عاشقی ، چشمانم ببارند . نکند آخرش به 'هيچ' برسم . اما با این وجود ، قدم در مسیر عشق می‌گذارم. من و آسمان. پا به پای یکدیگر. میرویم سمت تقدیر ‌ .
تا شاید بتوانم همراه او، شادی را پیدا کنم.

باران بهتر از هرکسی شادی را میشناسد.

آنها دوستان قدیمی یک دیگرند.

شادی سال های سال است .

در یکی از خیابان های همین شهر گم شد.

گم شد و دیگر پیدایش نشد!

نمیدانم شادی اصلا در این شهرخیس و باران زده ی شیک ساکن است؟

یا در شهر دیگر خودش را پنهان کرده است!

گویا خودش را از تمام ایران پنهان کرده است.

فقط  نشانه هایش را گذاشت و رفت !

تا ذره ایی در دل ها امید و دل خوشی باشد.

شادی خودش را  چرا پنهان کرد؟

نکند چون شکرگزارش نبودیم رفت؟!

نکند  از او استقبال گرمی نکردیم؟!

اصلا شاید رفت تا قدرش را بدانیم.

میگویند شادی را باید ساخت !

شادی ساختنی است.

اما شادی رفت ...

برای ما شادی نمانده است.که بتوانیم از  او کمک بگیریم و شادی جدیدی بسازیم !

خالق یکتا!

 ای شادی بخش تمام هستی!

ای  تنها خالق لبخندها!

من از تو میخواهم شادی گمشده را پیدا کنی!

و به سرزمینم  دوباره عطایش کنی .

آلهی آمین .



​​

نظرات (۱)

  • نویسندگی خلاق
  • عالی . محشر .  زیبا 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی