داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

ادبیات داستانی فارسی
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
رمان عاشقانه
عاشقانه
نویسندگی خلاق
Lovely story
#داستان_کوتاه #رمان-عاشقانه #رمان-مجازی #رمان-رایگان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • 26 September 23، 20:38 - نویسندگی خلاق
    عالی
  • 24 September 23، 16:47 - داستان کوتاه ادبی
    عالی ی

بشنو از واژه در خفا، خاموش و سرد و بیصدا،  چون روایت میکند،  از معشوقه ی شیرین عقل و تور،  شکایت میکند.... 

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه ی دلواپسی

قصه ی عشق از زبان هر کسی

گفته اند از می حکایت ها بسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

چشم هایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آتش زدن من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن در عشق را از بر شدیم

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست

آه می ترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

وای از این صد و آه از آن کمند

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

بر چنین نا مهربانی دل مبند

دوستان گفتند و دل نشنید پند

خانه ای ویرانتر از ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گر چه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش می گویم که من دیوانه ام

تا به کی آخر چنین دیوانگی

پیلگی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام جانی ؟ گفت : نه

گفتمش شیرین زبانی ؟ گفت : نه

گفتمش نا مهربانی ؟ گفت : نه

می شود یه شب بمانی ؟ گفت : نه

دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش افسوس او باور نکرد

خود نمی دانم خدایا چیستم !

یک نفر با من بگوید کیستم !

بس کشیدم آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم

وای بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او دیوانگی ست

آه غیر از من کسی دیوانه نیست

گریه کردن تا سحر کار من ست

شاهد من چشم بیمار من ست

فکر می کردم که او یار من ست

نه فقط در فکر آزار من ست

نیتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغی فاحش است

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت

بغض تلخی در گلویم کرد و رفت

مذهب او هر چه باداباد بود

خوش به حالش کین قدر آزاد بود

بی نیاز از مستی می شاد بود

چشم هایش مست مادر زاد بود

یک شبه از قوم سیرم کرد و رفت

من جوان بودم پیرم کرد و رفت ... !

نظرات (۱۲)

  • ملیکا موحد
  • مرسی دست مريزاد شین
    ایران سرزمین سبز ۱۳۹۹/۰۶/۲۷ ۲۰؛۰۳
    این پیج که برای شین نیست، هست؟ چرا طوری رفتار میکنید خانم واثق که انگار انحصار طلبی توی خونتونه ؟
  • شهروز براری صیقلانی
  • من سرکار خانم واثق را نمیشناسم متاسفانه، و سعادت آشنایی شان را نداشتم، بنده هیچ پیجی ندارم و حتی اکنون همین پیام را توسط پیج دوستان کانون فرهنگی میفرستم. من شدیدا ناراحت و گِله مندم که چرا دلنوشته های بی ویرایش و چرند پرندی که صرفا در جهت رفع نیاز و میل به نوشتن روزانه ام نوشته شده را دوستان از آرشیو کانون فرهنگی چوک کپی میکنند و در پیج خودشان با عنوان (اثر) اکران عمومی میکنند. واقعا سبب آزردگی و رنجش من میشود ولی معمولا سکوت پیشه میکنم ، چون میدانم مدیر آن پیج، یک فرد معمولی و ساده عین من و شماست که صرفا به شوق اشتراک گذاردن متنی متفاوت از متن دیگران ، رفته و یک متن دلنوشته ام را در هزار پستوی آرشیو انتشارات افق یا کانون ادبی چوک یافته و آورده بازنشر کرده ، پس سکوت تنها راهی ست که میتوانم به دلیل آنکه آنان مخاطبینم هستند در برابرشان پیشه کنم، تا مبادا برنجند.
    نقطه/ پایان/ امضاء/ شین_براری@
    پاسخ:
    تشکر از  حمایتتون  جناب شین
  • ملیکا موحد
  • دوستان این پیام آقای شهروز براری صیقلانی است. که من مسیول انتقالش بودم
  • شبنم میرزاخانی
  • چقدر حرف دل من بود . مرسی
    آقای براری چرا هرگز پیج من تشریف نمیارید؟ اگه بیایید که سبب اعتبار و افتخاره پیج من میشه. البته حتما نظر بزارید.
    حتی اگر انتقاد کنید هم باز سبب رضایت من میشه که از شما نظری دریافت کرده باشم. ماجرای Lisa از تایلند حقیقته؟
  • مژگان احمدی موقری
  • داستان کوتاهه خوبی از شین براری خونده بودم در کتاب رویادوز بنام چشمان بد دهن اون رو برام بزارید
  • یک عدد غریبه آشنا
  • آیا واقعا یک دختر از جنس بهار برنگ خزان، ارزش عشق ورزیدن دارد؟ کمی بیشتر به اطرافت دقت کن آقای نویسنده
  • وبلاگ قصه
  • ای   خدااااا 

    #شین-براری   #داستان_نویسی

     

  • صبا ملک آرایی
  • اقای براری پاشون  ینی ساق پاشون یازده تا بخیه خورد و سه روز بستری بودن.   الان حالشون بهتره.  نمیدونم کجا مشغول هستن. ولی کنجکاوم 

    پاسخ:
    خب  پاشون به سلامت باد  الهی
  • نویسندگی خلاق
  • پشمامممم    قوی بود نوشته تون

    زیبا بی انتها

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی