داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

ادبیات داستانی فارسی
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
رمان عاشقانه
عاشقانه
نویسندگی خلاق
Lovely story
#داستان_کوتاه #رمان-عاشقانه #رمان-مجازی #رمان-رایگان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • 26 September 23، 20:38 - نویسندگی خلاق
    عالی
  • 24 September 23، 16:47 - داستان کوتاه ادبی
    عالی ی

خزان 1398 آخرین نفس‌هایم را در سینه‌ام حبس کرده‌ام. اشک در چشمانم حلقه می‌زند. اما از دوست داشتن او دست نمی‌کشم. نفس‌هایم بوی درد می‌دهند.  بوی فیلتر سوخته‌ای که زیر پایش له شد. نمی‌دانم چرا تلاشی نمی‌کنم این دقایق آخر. نفس کشیدن از جایی برایم سخت شد که نخواستم با سرنوشت کنار بیام. آنجا بود که فهمیدم جنگیدن با این دنیا فایده نداره.

 

 از این بالا  همه ی شهر را میتوان دید .    یعنی اکنون او کجاست؟  کنار چه کسی ست؟  هیچ به یادم می افتد یا که نه ؟    رابطه ای که یکبار شکست خورده  محکوم به شکست است   و  دوباره آغاز کردنش همچون ان است که جسد کارگران معدن را از زیر آوار خارج کنی تا مجدد به خاک بسپاری .  زیرا هیچ چیز بین منو بهار عوض نخواهد شد .   این رابطه راه به هیچ کجا ندارد .    من تا ابد  عاشق  در یاد همگان خواهم ماند و او بی وفا و پر جفا .     

 

دلم میخواهد  از لبه ی پشت بام یک گام به جلو بردارم    اما....  شاید روزی دگر .... 
اولین قطره ی باران در یقه لباسش بارید و شهروز به آسمان نگاه کرد   ابری که بالای شهر ایستاده بود عاقبت بارید و پسرک عاشقانه خیس گشت ....
پسرک درون خلوت تنهاییش تکیه به دیوار سرد بی وفایی ها زده  که  تقدیر به سراغش امد تا لحظاتی او را از تنهایی در بیاورد  اما پسرک که  توان دیدن حضور تقدیر را با کالبد زمینی اش نداشت   و  خیره به نقطه ای نامعلوم   غرق در افکاری  محزون گشته بود     و آه.....  آهی از ته دل بر آورد  و تقدیر صدای آه را شنید و   پیامی را از  پستوی غم و اندوه نهفته در درون آه شنید و رفت تا  انتقام بگیرد   اما نسیمی وزید و  پنجره ای باز ماند تا تقدیر سوار بر نسیم  وارد اتاقی شود که  یک دختر  با شوق و ذوق مشغول  پرو لباس عروسش بود     تقدیر
  خزید و وارد اتاق شد و  آشوبی بپا کرد که  عروسی پا نگیرد و موفق هم شد ‌      اکنون سالهاست تقدیر گوش بزنگ ایستاده و پسرک  بی اختیار  آه میکشد  و..... 
یک پنجره باز  باز میماند تا....  
********* اپیزود دوم************
۱۳۸۰ مسیر مدرسه 
دختری بود ‌.   روزگاری پسری نیز هممسیرش بود .  سال یک _سه_هشت_صفر بود  در عبور از سالهای نوجوانی از سینزده سالگی تا به پانزده سالگی  آنها  در عبور از مسیر خانه تا به مدرسه هممسیر بودند  و خیره به یکدیگر ‌ .
   دو تقویم دور از هم گذشت ، 
پسرک مثل اسفند روی اتش  دلتنگش بود و دخترک بیخبر ‌ 
۱۳۸۳اسفند ماه     رشت سفیدپوش     خانه های بی سقف .   
.   تقدیر بر زمین نشست 
گذر پسرک به تقدیر افتاد 
 ،  پسرک مبتلا به تقدیر  گشت ،  
تقدیر را با چشمان زمینی اش نمیتوانست ببیند اما وجود  انرژی ای فرای  اختیاراتش را به وضوح لمس نمود و باور کرد ،   پسرک در آیینه ی قدی  آرزوی محالی کرد  
تقدیر شنید 
معجزه شد .   آرزوی محالی تعبیر شد . پسرک به دخترک رسید 
، دست در دست هم از هفده سالگی هایشان گذر کردند  از هجده ، نوزده سالگی 
از بیست سالگی 
از بیست و یک و....   
دخترک همواره تکیه به  پسرک زده بود .  پسرک  ثابت قدم و پابرجا بود
  اینک دیگر انها در مسیر مدرسه هممسیر نبودند بلکه  در گذر از مسیر زندگی و سرنوشت هممسیر  گشته بودند ‌  دخترک در ان سالها  بیش از صد هزار بار از پسرک پرسیده بود؛   قول میدی قسم میخوری تا ابد  با من و کنارم بمونی؟    پسرک دنبال راهی بود تا او را خاطر جمع کند            تقدیر کاری خواهد کرد که در آینده  براحتی  برای همگان ثابت خواهد شد اما تمام معادلات برهم میخورد جایی که : 
...
دخترک و پسرک  هممسیر و شریک لحظات هم ،  شریک غم ها   شادی ها  و زندگی یکدیگر  شده بود ند
حال پسرک در  روزگار هم مسیرش شده 
  دخترک پی برد که عشق پسرک حقیقی ست ، و گویی  یک دل که نه صد دل  اسیرش شده . دخترک رفت و نماند  
بهار بی دلیل رفت   
  دریغ از یک بهانه   
 او رفت و گناه را به گردن تقدیر انداخت   و گفت   ؛  
           _شهروز تقصیره من نیست   این کار  تقدیره .   بزار تقدیر کار خودشو بکنه .  
تقدیر  در حیبت یک شخص مستقل بود که همیشه در کنارشان بود  اما پسرک او را میدید و میشناخت   اما بهار تنها  شنیده بود که  چیزی بنام تقدیر نیز در زندگیشان حضور دارد   اما  به ان  باور نداشت و   نمیدانست که تقدیر نیز چشم دارد
    تقدیر نیز گوش دارد       تقدیر نیز   احساس دارد و اگر کسی گناه بی وفایی خویش را به گردن  بد بودن تقدیر بیندازد     و برود   آنگاه ست که تقدیر دل چرکین خواهد شد    و انتقام خواهد گرفت  
عمریست که....   (عمریست یعنی سینزده تقویم چهار فصل ).  
      عمریست که  پسرک  زندگی کردن بی بهار و بی یار  را  آموخته   و  دخترک بی آنکه بداند  مشغول شکست خوردن از دست تقدیر است  ‌        و  بهار هربار  با  خواستگاری جدید  و با اشتیاق  کامل لباسی سفید  و توری عروس را  میدوزد و پرو میکند و خنچه ی عقدی  انتخاب میکند  و   پیش بسوی خوشبختی  گام های اخر را برمیدارد و  ناگه ...
       هربار به طریقی  پنجره ای باز میماند  تا..... 
 
********اپیزود اخر ************ 

اکنون     بهار ۱۳۹۹ 
بهار امد و عید شد   فروردین به ۲۲  رسید و 
دخترکی بنام بهار ،  امسال جای همه دوست های نداشته اش برای خودش هدیه میخرد  ، قید همه هیچوپوچ و شرایط و دنیا را میزند  _ گور پدر همه ی دنیا و محتویاتش  ،  میرود در لاک خودش ، انزوا انزوا انزوا  ،  عجیب عجین شده در وجودش ، چیزی باید باقی میماند برای زنده نگه داشتنش اما  ،  اهمیت ، بی معنا ترین کلمه در خاطرش _ و او که ساکن و بی حرکت در اقیانوس مشوش ذهنش غرق مانده ، مانده در گلویش سکوت ها  . اخ امان از سکوت ها   ، سکوت مگر قابل جمع بستن هم بود  _ نمیداند ، خیلی چیزها نمیداند  ، و اشفته از نخواستنش  .   عجیب زمان میگذرد  ، و او او ، او قدم به قدم ، نزدیکٍ به سی و سه سالگی  از دست تقدیر خسته میشود و میرود  و پسرک را میابد      به خانه اش میرود    

پسرک لبه ی پشت بام است که چشمش ناباورانه به پیاده رو و سنگفرش خیس خیابان می افتد.     اری درست است،  خودش است      او بهار است.    

بهار با قدمهای  سلانه سلانه  سمت  زنگ ایفون خانه ی چهار طبقه میرود. 

پسرک از پشت بام به پایین و به واحد خودش میرود  ایفون را باز میکند وو    و..... 

و دقایقی  بعد      هر دو    رو در روی یکدیگر نشسته اند و.....

دخترک  دروغ میبافد که  تا کنون   ازدواج نکرده و  شناسنامه جدیدش را   گواه  سندیت  ادعایش  میداند  

پسرک  خودش را  احمق جلوه میدهد  تا  دل بهار نشکند   و بپندارد که  دروغش را باور کرده . دخترک بی مقدمه  از پسرک خواستگاری میکند 

پسرک به شوخی میگوید که قصد ادامه تحصیل دارد و کمی به تنهایی میخندد  ولی  سکوت سرد خانه در چشمان بهار منجمد میشود و خنده بر لبان شهروز   خشکیده. 

شهروز ؛   انتقام سردی میگیرد و دخترک را پش  پس میزند و جواب رد میدهد  ،   و دخترک    از او میخواهد که دیگر آه نکشد    ، اما ....

آه.....

 

 

 کاش به بهار میگفتم بروی اه نکشیدن من هیچ حسابی باز نکند   در عوض  پنجره ها را  ببندد ‌....



  نویسنده ؛ شین براری. 

شهروز براری صیقلانی

نظرات (۴۰)

  • ناشناس
  •   تراب  میرفخرا          سیرجان         

        سرب داغ کمرش واسه  صفحات   اخراشه؟    یا  که  نه   وسطاشه    


     

  • ناشناس
  •   تراب  میرفخرا          سیرجان         

        سرب داغ کمرش واسه  صفحات

      اخراشه؟    یا  که  نه   وسطاشه    


     

    پاسخ:
    جناب میرفخرا. خود استاد شخصا باید پاسخ تون رو بدهند.   بنده بی اطلاعم   تشکر از دقت نظرتون
  • ناشناس
  •   سلام  درود  احترام         با تشکر. ببخشک بنده از پیج غیر مرتبط اومدم و جواب این پیج رو میدم   اخه اثر داستانی به قلم بنده ی ارادتمند بود ‌     پس  خدمتتان عارضم که جناب اقای   تراب  میرفخرا       از سیرجان    ممنون ک اینچنین داستان رو حفظ کردی که اللن تفاوت نسخه مجازی با چاپی رو براحتی تشخیص میدی ، 

    ولی اخر قصه عوض شد  چون  من  یعنی  پسره توی داستان   دختره‍ رو بخشید  و  کینه نکرد  و فقط رها کردش تا انتقام  گرفته باشه  همین ‌ 

  • ناشناس
  •   سلام  درود  احترام         با تشکر. ببخشک بنده از پیج غیر مرتبط اومدم و جواب این پیج رو میدم   اخه اثر داستانی به قلم بنده ی ارادتمند بود ‌     پس  خدمتتان عارضم که جناب اقای   تراب  میرفخرا       از سیرجان    ممنون ک اینچنین داستان رو حفظ کردی که اللن تفاوت نسخه مجازی با چاپی رو براحتی تشخیص میدی ، 

    ولی اخر قصه عوض شد  چون  من  یعنی  پسره توی داستان   دختره‍ رو بخشید  و  کینه نکرد  و فقط رها کردش تا انتقام  گرفته باشه  همین ‌ 

    پاسخ:
    ممنون از کمکتون در پاسخ دهی به نظرات دوستان
  • شهروز براری صیقلانی
  •   سلام  درود  احترام    




        با تشکر. ببخش   بنده از پیج غیر مرتبط اومدم و جواب این پیج رو میدم   اخه اثر داستانی به قلم بنده ی ارادتمند بود ‌     پس  خدمتتان عارضم که جناب اقای   تراب  میرفخرا       از سیرجان    ممنون ک اینچنین داستان رو حفظ کردی که اللن تفاوت نسخه مجازی با چاپی رو براحتی تشخیص میدی ، 


    ولی اخر قصه عوض شد  چون  من  یعنی  پسره توی داستان   دختره‍ رو بخشید  و  کینه نکرد  و فقط رها کردش تا انتقام  گرفته باشه  همین ‌ 

  • شهروز براری صیقلانی
  •   سلام  درود  احترام    




        با تشکر. ببخش   بنده از پیج غیر مرتبط اومدم و جواب این پیج رو میدم   اخه اثر داستانی به قلم بنده ی ارادتمند بود ‌     پس  خدمتتان عارضم که جناب اقای   تراب  میرفخرا       از سیرجان    ممنون ک اینچنین داستان رو حفظ کردی که اللن تفاوت نسخه مجازی با چاپی رو براحتی تشخیص میدی ،  


    ولی اخر قصه عوض شد  چون  من  یعنی  پسره توی داستان   دختره‍ رو بخشید  و  کینه نکرد  و فقط رها کردش تا انتقام  گرفته باشه  همین ‌ 

    پاسخ:
    ممنون که به پرسش ها پاسخ میدید استاد .   من شرمنده و. ....   
      از اینکه بی اجازه به اسم شما پیج باز کردم. منو عفو نمایید 
  • شهروز براری صیقلانی
  •   سلام  درود  احترام    




        با تشکر. ببخش   بنده از پیج غیر مرتبط اومدم و جواب این پیج رو میدم   اخه اثر داستانی به قلم بنده ی ارادتمند بود ‌     پس  خدمتتان عارضم که جناب اقای   تراب  میرفخرا       از سیرجان    ممنون ک اینچنین داستان رو حفظ کردی که اللن تفاوت نسخه مجازی با چاپی رو براحتی تشخیص میدی ،  


    ولی اخر قصه عوض شد  چون  من  یعنی  پسره توی داستان   دختره‍ رو بخشید  و  کینه نکرد  و فقط رها کردش تا انتقام  گرفته باشه  همین ‌ 

  • شهروز براری صیقلانی
  •   سلام  درود  احترام    




        با تشکر. ببخش   بنده از پیج غیر مرتبط اومدم و جواب این پیج رو میدم   اخه اثر داستانی به قلم بنده ی ارادتمند بود ‌     پس  خدمتتان عارضم که جناب اقای   تراب  میرفخرا       از سیرجان    ممنون ک اینچنین داستان رو حفظ کردی که اللن تفاوت نسخه مجازی با چاپی رو براحتی تشخیص میدی ،  


    ولی اخر قصه عوض شد  چون  من  یعنی  پسره توی داستان   دختره‍ رو بخشید  و  کینه نکرد  و فقط رها کردش تا انتقام  گرفته باشه  همین ‌ 

  • شرمین نوژه
  • سلام      عالی خفن      منو لطفا فالو کنید 

    پاسخ:
    ممنون
  • ناشناس
    •    نگار  عسگراولادی                    سمیروم شهرک قدس

               واای خیلی زیبا نشست به دلم   ممنون  از شما         زیباترین بود  هراحساسی کخ که چنین بر روزگارش گذشته باشه     اگر واقعی باشه ک گریه ام میگیره به حال و روزگار پسره    و فکر کنم پسره همین نویسنده اش بود   درست گفتم؟! 

  • ناشناس
  •   م ر ی م         طوس    ملایر   

        

                            خوب بود    بخشش کار بزرگانه  پسرجان      

                         بزرگی هم به سن و هیکل و قامت نیس     به   دله        افرین ک دلت بزرگه      ب خودت افتخار کن    

  • ناشناس
  • انقلاب  تهران 


            سلام   انواع   ممنوعه از  نویسنده ی شین داریم   .   09126190709


     

  • ملیکا موحد
  • عالی  بوووود        محشر  بود چسبید  بهم   

  • شبنم میرزاخانی
  • عاشقتم شین براری جون
  • ناشناس
  • نمیخاد عاشقش باشی تو مخاطبش باش کافیه
  • ناشناس
  • ووااای که چه تاثیر گذار موی تنم بلند شد. قلبم یخ زد
    خیلی شوکه ام از این چنین اعتقادات مقدسی،نسبت به روح تقدیر دست طبیعت عشق باریکلا به نویسنده اش
    پاسخ:
    سپاس.  و تبریک به نویسنده اثر  .   کاش  من هم  یکی  تحسین کنه  
  • ناشناس
  • มฝสแกดว
    Hi
    سلام عالیکم مایده خدابخشيان تنکابن
    بسیار سورریالیست و محشر آیا حقیقت داشت؟ من احترام به شخصیت شروز در داستان و همدلی با او دارم . اللته گر البته اگر واقعی باشد
    پاسخ:
    •        از نظرتان  سپاس .  چرا  همه  برا  نویسنده   اثر  نظر میدید  ؟  
    • پس  ینی  منی که  اینجا مدیر هستم    بوق     میباشم؟   
    •      بنظرم  ک  واقعا  واقعی  باشه واقعا 
    •     در ضمن    واقعا  که...  
    •   در واقع   توقع نداشتم  واقعا  که چنین واقعه ی  عجیبی  بوقوع بپیونده            
  • Mandana moini
  • دوستان هیچ متوجه هستید این اثر حقیقی احساس میشه و دلیلش اینه که داستان نیست و وصف حال نویسنده ست. حالم اندوهگین و قلبم به درد میاد. کاش قرصی کشف بشه تا آدما با مصرفش از عشق رها بشن. خدا لعنت کنه معشوقه های بی وفا رو. که اللخصوص راجع به کیس مربوطه من در جریانم که کاملا شیرین در خسرو شیرینه. یعنی اصولا شیرین میزنه و منهله. امیدوارم شین ناراحت نشه از حرفم. من نقل قول مادرشان را بیان کردم همین
  • سوفیا آریانژاد
  • الهییییییی <3 [قلب]
    فداش بشم با اینجور بی ریاه نویسیاش . دوستانی خواننده من نامم سوفی هست از کابل. به نزد من بیایید و ابراز نظر بدارید.
    خیلی دلم نشست اما اگر هقیقت داشته باشته که دلم میسوزه براهش. چقدره دل شکستن گناهه. چیراه آدم دلی را بشکسته تا جایی که میتوانه دلی را اختیار کند مال خودش .
    پاسخ:
    تا توانی دلی به دست اور   
    که دل شکستن خطاست... حافظا.... 
       بلد نبودم   غلط غلوطی نوشتم
  • سوفیا آریانژاد
  • الهییییییی <3 [قلب]
    فداش بشم با اینجور بی ریاه نویسیاش . دوستانی خواننده من نامم سوفی هست از کابل. به نزد من بیایید و ابراز نظر بدارید.
    خیلی دلم نشست اما اگر هقیقت داشته باشته که دلم میسوزه براهش. چقدره دل شکستن گناهه. چیراه آدم دلی را بشکسته تا جایی که میتوانه دلی را اختیار کند مال خودش .
    پاسخ:
      سوفیای نازبلو،   مرسی از حضورت و نظرت.  
    در همه ی فرهنگ ها و آیین ها و ادیان  دل شکستن خطاست
  • شبنم میرزاخانی
  • عالی خیلی قوی و زیبا
    پاسخ:
    سپاس
  • ناشناس
  • مرسی از ماندانا معینی بخاطر وبسایت خوبش
    Lale Eskandari QOM TEHRAN
    عالی و موورد تحسین
    پاسخ:
    چرا ناشناس می آید و تعریف و تمجید می‌کنید خب ؟ 
  • سوفیا آریانژاد
  • آهنگ واسه کوروس بودش درسته؟
    پاسخ:
    ها؟ 
  • مژگان احمدی موقری
  • چلا میگند _ سه پاس؟
    مسلن بگند _ دو پاس

    بابت داستون کوته شوما پنج پاس دارم
    ینی اگه یه پاس دیگه اضاف شه ، میشه شش پاس
    و میشه دوبار گفت سپاس سپاس
    چون دو ضبدر سه میشود شش
    پاسخ:
    صد پاس ازت
  • ناشناس
  • منم کتابی از شین خوندم که زندگیم رو تغییر داد
    اسمش منه در من بود
    نجوای خاموش دل
    پاسخ:
    سپاس
  • Mandana moini
  • شین براری منحصر بفرد و امضا خودش رو داره
    پاسخ:
    سپاس
  • وبلاگ قصه
  • منم ازش چیزای مثبت منفی زیادی یاد گرفتم 

    ازش تشکر دارم بخاطر  تجا ربی ک  رایگان  در اختیارمون گذاشت

    پاسخ:
    منفی چرا 
  • ملیکا موحد
  • مطمینم ک واقعی بودش از اقای براری  

    پاسخ:
    هی
  • نویسندگی خلاق
  • زیبا ♥︎♥︎

  • کانون هدایت
  • بسیار متفاوت و خوش تکنیک دست به قلم برده است نگارنده متن ‌ .

     آشنا و مسلط بر طرح و 

    پیرنگ  و ارائه صحیح محتوا  بعلاوه خلاقیت   از مشخصات متن بالاست ‌. .

    کانون هدایت  

  • دخی تنها
  • خوشگل بود  بازم از اینا  بنویس

    حقیقی بودش؟  درسته؟

  • سلفچگان
  • دنبال شدید  .  از اینجور مطالب  خوشم می آد      ولی کجا میشه  آموزش  دید تا یاد گرفت ؟   کلاس نویسندگی؟ 

  • صبرا zzzz

  •  سلام     

    منم دنبال کنید دوستان 

        صبرا زهرا یه بیوه عصبانی از دنیا

       ملومه‌   ک  راس‌ راستکی‌  بودا‌.  وگرنه  کی عقلش قد میده  اینجوری سر هم بیاره  یه چیزو 

  • ناشناس
  • تاثیر گذار ترین  بودش.  افرین به شما  بچه ای نسل جدید . شما هم انگاری  چیزایی در نویسندگی حالیتون هستا...   چون این مطلب کاملا  پیرنگ پیچیده و اصول حرفه ای داشت . گیج شدم. چه کسی اینو نوشته؟ 

  • رمان عاشقانه
  • از اقای براری  بود   خب انتظار  مطالب ایده ال  مث همین داستان عشقی گیرا  رو دارم ازش    پاینده باشه

  • #رمان #داستان_کوتاه
  • عالی استاد

    پاسخ:
      استاد  عمه ات  هست

    8سلام       شهروز جان  چطوری   چخبر 

     

  • Javado Arlington
  •    سلام علیکم .   از  محتوای تولید شده  توسط این شخص شما  که  شهروز براری نام دارد   برای آموزش  دانش آموزان مقطع متوسطه ادبیات استفاده  کرده ام .   خدا خیرش بدهد.   عجر شما مقبول حق تعالی  استاد محترم 

    پاسخ:
    ن پ 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی