
* هجوم اضطراب *
مدتی گذشت و صدای خیابون میپیچید توی سرم و باز بر میگشت
مدتی گذشت و صدای خیابون میپیچید توی سرم و باز بر میگشت
سکوت مطلق، صدای تپش های قلب مضطرب و شکسته ام رو در تاریکی مطلق لمس میکردم و صدای نفسهام ممتد ولی پرتکرار .
سکوت سکوت ، صدای مضطرب و لرزان افکارم، کاملا عجین شدم با خودم، خسته از سه وعده تجاوز ، تشنه ی مرگ و رهایی روحی بیقرار از کنج اسارت این قفس و تنم....