داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

ادبیات داستانی فارسی
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
رمان عاشقانه
عاشقانه
نویسندگی خلاق
Lovely story
#داستان_کوتاه #رمان-عاشقانه #رمان-مجازی #رمان-رایگان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • 26 September 23، 20:38 - نویسندگی خلاق
    عالی
  • 24 September 23، 16:47 - داستان کوتاه ادبی
    عالی ی

نوشته های خاله آذر     موضوع ؛  تغییر تحول در دستخط  از  ابتدا تا  اکنون    _ از  الفبا  تا  ویزیت و نسخه های بیماران در مطب 

ت خط هم از آن چیزهایی ست که در طی سالهای متمادی، دستخوش تغییرات زیادی می شود. شخصا از مختصر دفترهای یادگار دوران تحصیل، تنوع دست خط خودم را به وضوح حس می کنم. اوایل که به سن مداد در دست گرفتن رسیدم، خط هایی کج و معوج می کشیدم. یعنی که الف، یعنی که آ باکلاه! بعد کم کم سر و شکلی پیدا کرد و قابل خواندن شد. طوری که دیکته نوشتم و حتی معلم کلاس اولم، نمره نوزده و نیم داد و زیرش نوشت دخترم اگر با دقت بنویسی بهتر است! من چندان حوصله دقت نداشتم، شاید چون کم سن تر از عرف عادی به مدرسه رفتم هم بی تاثیر نبود...من هنوز در حال و هوای بازی با عروسک خرس کوچک قهوه ای رنگی بودم که خود را پشت نیمکت های مدرسه یافتم! یکی دوسالی دست خط معقولی داشتم تا کلاس چهارم که خودکار چندرنگ مد شد! این شاسی را می زدیم صورتی می نوشت، شاسی دیگر سبز و باقی آبی و مشکی...اصلا قیامت! بعد ناگهان همزمان با مشق های رنگارنگ نوشتن، من و دوستم به شکسته نویسی روی آوردیم! چه اصراری بود ر را چنان صاف بنویسیم انگار پایه صندلی به ل وصل شده باشد خدا عالم است! راستش خوشحالم که از آن دوره خط سیخی عبور کردم! سال بعدش ناگهان دست خطم گرد شد! عاشق کاف نوشتن بودم، انگار گردن اردک نقاشی می کردم! این هم نتیجه تقلید از دست خط بچه های همسایه بود که شاگردان آقای خجسته بودند! اقای خجسته آن زمان برندی بود در خطاطی...در دوران راهنمایی خطم به تقلید از پدر کمی کشیده تر و ادایی از نستعلیق بود! نمی دانم چرا اول دبیرستان، مقداری فرفری می نوشتم! انتهای ر را فر می زدم انگار که ر بیگودی پیچیده باشد! رسید به سالهای اخر دبیرستان که کم کم خط نرمال و ثابت خودم را پیدا کردم...گرچه در کمال تعجب هرسال بعد از تعطیلات عید یا تابستان خطم یادم می رفت! و چند کلمه ای طول می کشید تا به تنظیمات کارخانه برگردم! شما که غریبه هستید، اما از وقتی بحث جمع شدن دفترچه های تامین اجتماعی و راه اندازی نسخه های الکترونیکی پیش آمده است ناگهان حس دلتنگی می کنم! درست است که خیلی وقتها به خاطر حجم زیاد نوشتن، بی حوصله تر می نویسم، اما اعتراف می کنم که هروقت دفترچه بیمه جدید زیر دستم می آید، حس دفتر مشق نو، بوی کاغذ و مدرسه خاطرم را پر می کند. همیشه نسخه های دفترچه های جدید را با همان وسواس مشق صفحه اول می نویسم...آرام تر و موزون تر...راستش برای همکاران کم سنی که بعد از این فارغ التحصیل می شوند و سنگینی و نرمی کاغذهای دفترچه بیمه جدید را تجربه نخواهند کرد، کمی افسوس دارم...به گمانم تکنولوژی حواس ما را تک تک به یغما می برد...

 

          نوشته شده توسط ؛  خاله آذر 


 

        شین کلیک کنید

نظرات (۱)

  • وبلاگ قصه
  • شین  در رادیو دو چوله    هلند  در   گفتگو با  مجری  کاملا  منکر  ماجرای جمله  نیلیا توی صفحه ۲۰۸  شد اونجاش که میگه :     اه  خاله تو توی جعبه چوبی تلویزیون مادرژونم بودی ، چطور اومدی بیرون؟ ازاد شدی خاله؟ خاله اسمت چیه؟ خاله ازادی؟ اخ جون خاله ازاده ، خاله نام داری؟ چطور از جعبه تلویزیون افتادی بیرون؟ خاله کمتر قرص بخور اینا که اب نبات نیست .....

    منکر ارتباطش با ماجرای ازاده نامداری و خودکشیش شده 

    و گفت  تمامن  سو تفاهم ، تصادف و  برحسب اتفاقه . 

    پاسخ:
    جالب

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی