داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

ادبیات داستانی فارسی
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
رمان عاشقانه
عاشقانه
نویسندگی خلاق
Lovely story
#داستان_کوتاه #رمان-عاشقانه #رمان-مجازی #رمان-رایگان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • 26 September 23، 20:38 - نویسندگی خلاق
    عالی
  • 24 September 23، 16:47 - داستان کوتاه ادبی
    عالی ی

از انسان بودن خسته شده ام.

دوست دارم شیئی، چیزی بشوم که بزرگترین دغدغه اش این باشد که به جای اینکه اسمش را به کار ببرند او را " چیز " صدا کنند.

از پنجره  به درخت کاج سبز و بلند آن طرف خیابان نگاه می کنم و  صدای تلویزیون ، که  پس زمینۀ روزهای خانه نشینی و تنهاییست را  می شنوم.

دنیار را که از نگاه تلویزیون می بینیم و با اخبار بد آن که بمباران می شوم، از ز زندگی می ترسم و از انسان بودن دلم می گیرد و آنوقت  می گویم: " اشیایم آرزوست "

نگاهم را به آشپزخانه می اندازم؛ اگر قرار بود یکی از وسایل آنجا باشم، کدامیک را انتخاب می کردم:

شایدبخواهم کتری، ولی شاید یکوقت زود جوش بیاورم و همه چیز را به هم بریزم. سماورچطور است؟درونم پر از آشوب و غوغا و ظاهرم خاموش و بی اعتنا!

یا شاید هم قوری بشوم که وقتی در من چای دم می کنند و بوی خوش آن همه خانه را بر می دارد، سروکلۀ اعضای خانواده پیدا شود و عطر صمیمت  و مهربانی در فضا موج بزند.

کارد آشپزخانه هم به نظرم خوب و پر مصرف است ولی مبادا که بی رحم و بی صفت بشوم و دستۀ خودم را ببرم.

شاید هم قابلمه ای بشوم، بی خیال و بی رگ که هر چه داخلم بریزند را بی پرسش و چون و چرا برایشان بپزم! و یا قندان بشوم، دو رو و بدجنس، پر از شیرینی قند ولی دشمنی برای سلامتی!

کبریت هم خوب و به درد بخور است، ولی چه تضمینی است که دنیا را به آتش نکشم؟!

چقدر انتخاب دارم! تا حالا به آن فکر نکردم، آیا برای انسان بودنم هم این همه انتخاب داشته ام و دقت نکرده بودم؟!

زودپز چطور است؟ داغ می شود، سوت می زند، و بعد هم آرام آرام خودش را تخلیه می کند وخاموش می شود، طوری که انگار از اول هم روشن نبوده است.

شاید هم بخواهم نمکی، فلفلی چیزی باشم که نبودنم حسابی زندگی را بی مزه کند!

البته آبکش هم بد نیست، چون بسرعت تخلیه می شوی و تفاله ات را هم همه  دوست دارند.

چشمم به لیوانی افتاد که چای نصفه نیمه ای داخل آن بود؛ می توانستم لیوان هم بشوم، هرچند که ممکن است بعضی ها  فقط نیمۀ خالی ام را ببینند.

می توانم سینی هم باشم و وانمود کنم که به تنهایی همه چیز را درخودم نگه داشته ام ولی در اصل وزنم بر روی دستان کس دیگری که مرا حمل میکند، سنگینی کند.

قطعا یخچال نمی شوم چون دلم نمی خواهد که قلبم سرد باشد و اجاق گاز هم نمی شوم که سرم دائم گرم شود و آتش بگیرد، قاشق هم نمی شوم که دائم پر و خالی بشوم و یا چنگال که همه چیز از دستم در برود.

از اشیای آشپزخانه می گذرم و نگاهم به  تابلوی روی دیوار می افتد، ولی بدی اش این است که تابلوها خیلی زود عادی می شوند و دیگر  دیده نمی شوند تا وقتی که بروند و جای خالی شان روی دیوار باقی بماند.

می توانم رادیو باشم، صحها صدایی شاد و بی غم از خود در بیاورم و  همه را به شادی و نشاط دعوت کنم؛ هر چند که آدمها با فکر بدبختی و بیچارگی هایشان در یک روز بارانی و شلوغ و پر دود ودم، به من بد وبیراه خواهند گفت و خاموشم میکنند.

لوستر هم بد نیست؛ مغرور و با شکوه آن بالا می نشینم و بر کار تک تک افراد و اشیاء خانه نظارت می کنم و از آنها ایراد می گیرم.

ساعت هم می توانم باشم؛ ساعتی قدیمی و پاندول دار که هر یکساعت، صدایی در بیاورم و خودی نشان بدهم.

کمد هم البته خوب است،  هر از گاهی سری می زنند، نظم و ترتیبی به من می دهند و بعد هم در را می بندند و می روند و مرا در تاریکی و سکوت و آرامش با نشخوار خاظراتم تنها می گذارند.

بدم نمی آید که کفش هم بشوم که شاید بتوانم آن را به پای بعضی ها تنگ کنم ولی کلاه نمی شوم که گذاشتن و برداشتنم مایۀ آبروریزی خواهد بود و یا  جوراب که همیشه باید دنبال لنگه ام بگردم.

کاش می شد البوم عکسی باشم پر از خاطرات خوب، ولی حیف که اینروزها کسی حوصلۀ نگه داشتنم را ندارد.

می توانم سازی باشم، نــرم مثل موم، در،  دستان نوازنده  ای چیره دست! و یا چسب زخمی مرهم بریدگی ها و شاید هم شرابی برای فراموش کردن دردها!

شاید هم  کلمه ای، حرفی چیزی بشوم همانکه سر زبان است و می خواهد بیاید  و گاهی هم هیچوقت نمی آید!

انتخاب خیلی سخت است؛ ولی شاید بروم برای خودم کتابی بشوم، بعد در کتابخانه ای بنشینم، مشتاق و چشم انتظار، آنوقـــت ، خاک هم که بخورم، بالاخره باور دارم که روزی کسی برای خواندنم خواهد آمد/پایان

فایل صوتی و کامل این مطلب در کانال تلگرام سرپناه‌

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی