یکی بود و دیگری نبود....
روزی طوفان برای جنگ با افکار انسانها
با باد و زمان همدست شد
آن افکار بخواب رفته را اسیر گردباد کرد
شمشر نابود کننده را بر کمر بسته و
در هرکجا قلمی می دید بر گرد تاریخ بشر که
در حال نوشتن است را در همان دم می شکست
بغض تنهایی در تن مردم بیچاره زبان زد
دورانها شده بود
و از سوئی هم شیطان در کمین ربودن
آدمیان به میدان آمده بود
هر که را بر سر راهش می دید نابود
و یا به اس
ارت می برد
ولی اسی گوش ب حرفهای باد و زمان و انسانها نداد و
در راه قلمش جوهری از خداوندمهربان خواست وگرفت
چون مردم روی زمین تشنه به بیداری و جاودانه زیستن بودند
نه مرگ و در خود فرسوده شدن
آری گذر عمر
نتوانسته سد راه مردمان شود
این عشق ب خداوند است
که دگر بار
امیدی در دلها باز کرده
که
حتی مترسکهای بیجان زمانه هم دوست دارند
در جشن بیداری دلها انسان شوند
پاک شوند و هوشیارشوند
ریشه یابند و با نور الهی همگام شوند
دارای روح و جسمی ماندگار و آسمانی شوند و
در ردای انسانیت در راه عشق با
خوبان همکلام و همگام شوند
و
تا ابد وارد فردوس شوند
و جاودانه در آرامشی ماندگار
در آغوش خداوند مهربان قرار گیرند .....
....از اسی ......