داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان کوتاه

ادبیات داستانی فارسی
داستان کوتاه
داستان بلند
رمان
رمان عاشقانه
عاشقانه
نویسندگی خلاق
Lovely story
#داستان_کوتاه #رمان-عاشقانه #رمان-مجازی #رمان-رایگان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • 26 September 23، 20:38 - نویسندگی خلاق
    عالی
  • 24 September 23، 16:47 - داستان کوتاه ادبی
    عالی ی

دایسایوفسکی



روزهای سپید یا شبهای روشن  داستاني از فئودور میخایلوویچ داستایوفسکی  نویسنده روسی است .
این اثر ادبیات داستانی از جنس رمان عاشقانه ، در 1848 منتشر شده و دومین اثر این نویسنده بزرگ است، اثری که خود داستایوفسکی، در یکی از نامه­ هایش، آن را «رمان احساساتی» تعریف کرده است.
اگر ‌واقع بینانه به قضاوت بنشینیم میبایست اینطور تصور کنیم که این اثر متناسب با مقطع سنی و آغاز جوانی این نویسنده شکل گرفته است .
با آنکه خود شخص نویسنده اثر ، انرا اثری احساسی خوانده است اما از دیدگاه من و بسیاری از خوانندگان این رمان ، آنرا بازیگوشی های احساسی می‌توان نامید ‌ . مع­ الوصف با توجه به بافت غیرواقعی آن، درست­تر این است که «تفنن رمانتیک» خوانده شود.

و اما ماجرای این رمان چیست ...

جوانی نسبتاً احساساتی و پرشور در خیابان به دختری برمیخورد که در او تأثیری حاد به جا می­گذارد. در آغاز، این ضربه صاعقه ­آسا از حدود طبیعی فراتر نمی­رود که فردی یکه و تنها در حضور موجودی دلپذیر، که با لذتی خاص به سخنانش گوش فرا می­دهد، احساس می­کند.
لیکن، پس از چند دیدار شبانه، که در آنها این دو جوان فقط به سخن گفتن با یکدیگر می‌پردازند، مرد می­بیند که عشق افلاطونی او در تبدیل به طلب جسمانی شده است.

وی برعهده می­گیرد که از جانب دختر به نامه­ های نامزد او، دانشجویی ساکن شهر دیگر، پاسخ بنویسد و بدینسان برای خود رؤیای یک ماجرای عشقی شخصی دست و پا کند. ولی هنگامی که دانشجو بازمی­گردد، دختر خود را به آغوش او می­افکند و رؤیای عشق پاک جوان خیال پرست را به یکباره برباد می­دهد. جوان، که از خواب مستی عشق بیدار شده است، به انزوای خود برمی­گردد.
نبوغ داستایفسکی در اینجا، با قدرتی سرشار از هیجان، خلاءی را که قهرمان داستان در آن دست و پا می­زند نشان می­دهد؛ قهرمانی که از سازگاری با واقعیت زندگی روزمره عاجز و به فرورفتن در کام احساس محکوم است. سبک بسیار ساده، ولی روشن و پراحساس داستایفسکی ترجمان همه لرزشهای درونی است که خود نویسنده را هم، همچون آدم‌های داستانش، دستخوش غم و افسردگی میسازد

این رمان تفاوت چشمگیر و بسیاری با دگر آثار این نویسنده دارد ‌ . و متناسب با آغاز نویسندگی حرفه ای وی نوشته شده است ‌ . طبیعی است که بگوییم به مرور زمان داستایوفسکی یک گام فراتر رفته و مرز های نویسندگی را به شیوه ی خود تعیین نموده ‌ ‌ کیفیت را دو صد چندان بهبود بخشیده است . با تمام این تفاسیر باز می‌توانیم این رمان را اثری خوب و موفق بنامیم. اما انتظارات مان از جایگاه خاص این نویسنده را برآورده نمیکند ‌ .




■□■□■□■□■□■□

همگان می‌دانیم که پیشرو بودن کاری بسیار پر ریسک محسوب میشود و دل شیر می‌خواهد تا پای در مسیری نو بگذارید که هیچ خط و مشق و راستای تعیین شده ای ندارد و بلکه این خود شخص خودتان است که قرار بر پیشروی در ناکجا آباد را دارد و بی شک وقتی از نقطه ی الف مسیری جدید را سمت نقطه z پیش گرفتید و تک و تنها از خطرات و موانع گذشتید ، به پشت سرتان نگاهی کنید . مسیری نو بچشم می‌خورد که حاصل تلاش شجاعانه ی شماست . همیشه اولین بودن سخت است ‌ . زیرا هیچ ذهنیت قبلی از مصائب و محاسن پیشرو نداشته و خودتان باید تبدیل به نمونه ی ذکر مثال شوید برای آیندگان . و چه از موفقیت شما در بثمر رساندن مقصود و یا چه در ناکامی تان و شکست ، هر دو گزینه ای حتمی محسوب می‌شوند و شما میبایست تلاش کنید تا از زاویه ی موفقیت اسم تان در تاریخ ثبت شود ‌ نه آنکه شجاعت شما در آغاز مسیری نو و ناشناخته ، آنقدر احساسی باشد که منجر به ناکامی شود . و از مرز باریک شجاعت سمت سرزمین های حماقت پیشگی سرریز گردد . پس در نتیجه به این جمع بندی می‌رسیم که برای موفقیت و آغاز مسیری نو در هر عرصه ای ملزم به حفظ تعادلی عجیب و جادووار در حد و نصاب بکار گیری عقل سلیم ، خرد ، منطق ، احتیاط ، تدبیر و تجربه با چاشنی تند و تیزی به اسم ریسک پذیری بالا ، هستیم ‌ .
از ترکیب صحیح آنان معجونی ناب بدست خواهد آمد ‌ و البته در مواردی بسیار شاهد بوده آبم که فرد پیشرو و نوآور آنقدر از زمانه ی خود و اطرافیانش پیشتر و جلو تر بوده که مسیر ابداعی وی توسط اطرافیان درک نشده و حتی به تمسخر گرفته شده . اما گذر زمان پرده از حقیقت برداشته و تاریخ قضاوت گر خوبی بوده ‌ . مانند زمانی که نیما یوشیج از سبک شعر نو صحبت به میان آورد و همگان به او خندیدند ‌ و او را مضحکه کردند ‌ . ولی مرور زمان چیز دیگری را ثابت نمود . نویسنده ی صاحب نام ، کافکا نیز از چنین جمله افرادی بود ‌ . درک کمی می‌شد. و پس از مدت ها بچشم دیگران خوش نشست. و اصطلاحا تا وقتی که بودش، نبودش کسی او را همدمی . تا که رفت ، همه با او یار شدند . او اسیر چنگال مرگ و خفته در قبر ، اما دیگران بیدار شدند .
از جنبه ای نیز کافکا را نمونه ای متفاوت و خاص از جنس داستایوفسکی برشمرد ‌ . نمی‌دانم چرا همواره احساسی از ناخودآگاهم گواهی می هد که با تمام بی ربطی و غیر همسانی و تفاوت فرهنگی و دانشی و حتی موقعیت جغرافیایی ، و تفاوت ژرف در زمان زیستن ، و دهه ها و بلکه صد سال اختلاف زمانی ، اما باز به گونه ای اعجاب انگیز ربطی بین کافکا و داستایوفسکی روسی وجود دارد . گویی کافکا نیز جبر خورده ی مدرنیته و اتوماسیون و انقلاب صنعتی گشته بود ‌ . در این مطلب به چند نمونه از موارد کمتر توجه شده ی آثار داستایوفسکی اشاره می‌کنم . تا بلکه به آین طریق مروری اجمالی هم بر چند نمونه از آثار داستایوفسکی کرده باشیم ‌ . .. وی از برخی لحاظ فردی پیشرو و تابو شکن محسوب می‌شود. و حال به انجام این موارد توسط وی می‌پردازیم.

■□■□■□■□
Hamboodgah.com همبودگاه #شهروزبراری# #معرفی_کتاب #رمان_داستایوفسکی

●●●●●●●
خب
اينكه داستايوفسكي در " هميشه شوهر" به مثلث و مربع عشقي مي پردازد يا به شكلي ظريف در "نيه توچكا" از عشق دختران به يكديگر مي گويد البته مهم است اما نبوغ او تنها به خاطر طرح اين مسائل بديع در يك و نيم قرن پيش نيست. وی با جرأت و شهامت بوده که پایش را بروی خطوط قرمز و ممنوعه گذاشته تا مرز های نانوشته ی باید و نباید ها را بشکلی نو تعیین و تعریف نماید .
اگر در ادبیات داستانی پارسی بنگریم می‌توانیم به بهنوش پارسی پور اشاره کنیم که در آغاز فعالیت های خود به مواردی غیر متعارف از روابط افراد در خفا اشاره داشت ، و یا به اشعار فروغ اشاره نمود ‌ . و اینکه اکثر اوقات چنین اقدامی با سطح ظرفیت و سواد جامعه فاصله ی بسزایی داشته و آن زمان به ندرت پذیرفته و یا درک خواهند شد اما خب شاید می‌توان طور دیگری به ماجرا نگاه کرد و یاد آن جمله افتاد که میگوید ؛ برخی افراد صد سال زودتر بدنیا آمده اند . و زمان حیات خود از فرط بزرگی و یا معیارها و طرز نگرششان درک چندانی نخواهند شد . اما همواره تاریخ قضاوت خواهد کرد ‌ . و دقیقا تاثیر وارونه دارد و هرچه از آنان بیشتر فاصله میگیریم بیشتر به بزرگی شان می می‌بریم. مانند یک کوه که از دورتر بهتر می‌توان جلال و شکوه آنرا حس کرد .


داستایوفسکی در اثر همیشه شوهر" و اشارات وی به روابط خاص ، و راه حل رایج آن دوران در مقابله با رفتار های غیر متعارف ، یعنی انجام دوئل .
. آن زمان در اروپا و البته در روسيه آخرين راه حل و همين طور شرافتمندانه ترين راه براي خلاصي از چنين ننگي دوئل بود. همان كاري كه در "برادران كارامازوف" احتمال در گرفتن اش ميان پدر و ديمتري - پسر بزرگ تر- مي رود.

خداي من! در هميشه شوهر اتفاق عجيب ديگري مي افتد، برخوردي از نوع ديگر كه نبوغ داستايوفسكي را به وضوح نشان مي دهد. در اين رمان باشكوه كه نويسنده آن را در اوج بيماري اش نوشته، رقيبان ميل دوستي به هم دارند،

○ آن ها يكديگر را كامل مي كنند و به هم اعتماد به نفس مي دهند و در عين حال كه يكديگر را مي بوسند نياز به كشتن هم دارند.

مي خواهند از جزئيات زندگي هم سر درآورند با هم به سفر بروند باهم شراب بنوشند و براي عشقي تازه از يكديگر تاييد بگيرند و در عين حال مراقب باشند
پاول پاولوويچ شوي زني كه ولچانينف فاسق اوست و پس از مرگ همسر با خواندن نامه اي قديمي پي مي برد كه ليزا دختر بيمارش، دختر كسي نيست جز ولچانينف، بلافاصله پس از خاك سپاري زنش به پترزبورگ مي رود تا از حال دوست قديمي اش ولچانينف باخبر شود.
مست مي كند و در ميانه گفت و گو به فاسق زنش مي گويد: زود باش مرا ببوس
در "ابله" دو رقيب پس از مرگ معشوق شب را تا به صبح كنار بسترش مي خوابند و براي آنكه تعفن جنازه از اتاق بيرون نزند به فكر گلباران كردن بستر مي افتند اما پاول پاولويچ، پرنس ابله نيست كه بگوييم چنين كاري از او برمي آيد. او يك هميشه شوهر عاقل و با شعور است
شخصيت پردازي بي نظير پاول پاولوويچ به عنوان يك هميشه شوهر و همسرش به عنوان يك خانه دار كه صادقانه به همسرش عشق مي ورزد و تمام فاسقانش را دوست مي دارد چيزي در حد اعجاز است.
زن در كنار شوهرش همیشه مي نشيند و از سر عشق بافتني مي بافد، به افسران عشق مي ورزد و خود را از هر گناهي مبرا مي داند.
همه چيز در كمال آرامش جريان دارد. به ياد اين عبارت صادق هدايت افتادم:" زنان به سه مرد نياز دارند، مردي براي عشق ورزيدن، مردي براي سكس و مردي براي آزردن"

البته كه اين توهين نيست و مردان هنرمند مي دانند كه با عهده دار شدن هر سه نقش مي توان زنان را از دو نفر ديگر بي نياز كرد



●●●●● ابله ●●●●●●
ویژه همبودگاه .
Hamboodgah.com

ابله [Idiot].
رمانی از فیودور میخایلوویچ داستایفسکی 
تولد و مرگ از سال 1821 تا زمان وفات 1881

رمان ابله از این نویسنده روس، که در 1868-1869 منتشر شد.

پرسن مویخکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سویس برای معالجه بیماری، به میهن خود بازمی‌گردد. بیماری او رسماً افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بی‌ارادگی مطلق است. به علاوه بی‌تجربگی کامل او در زندگی،اعتمادی بی‌حد نسبت به دیگران در وی پدید می‌آورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین ، همسفر خویش فرصت می‌یابد نشان دهد که برای مردمی «واقعاً نیک» در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید.

روگوژین، این جوان گرم و روباز و بااراده، با تمایل به هم‌حسی باطنی و نیاز به ابراز مکنونات قلبی، در راه سفر سفره دل خود را پیش مویخکین، که از نظر روحی نقطه مقابل اوست، می‌گشاید. روگوژین برای او عشق قهاری را که نسبت به ناستازیا فیلیپوونا احساس می‌کند بازمی‌گوید. این زن زیبا، که از نظر حسن شهرت وضعی مبهم دارد، به انگیزه وظیفه‌شناسی، نه بی‌اکراه، معشوقه ولی‌نعمت خود می‌شود تا از این راه حق‌شناسی خود را به او نشان دهد. وی که طبعاً مهربان و بزرگوار است، نسبت به مردان و به طور کلی نسبت به همه کسانی که سرنوشت با آنان بیشتر یار بوده و به نظر می‌آید که برای خوارساختن او به همین مزیت می‌نازند نفرتی در جان نهفته دارد. این دو تازه دوست، چون به سن پترزبورگ می‌رسند، از یکدیگر جدا می‌شوند و پرنس نزد ژنرال اپانچین ، یکی از خویشاوندانش، می‌رود به این امید که برای زندگی فعالی که می‌خواهد آغاز کند پشتیبانش باشد.
از این فصل به بعد، طومار رمان با آهنگ پرشتابی گشوده می‌شود و در آن جو تنش عصبی پدید می‌آید. مویخکین در خانه اپانچین نیز بار دیگر سخن از ناستازیا فیلیپوونا می‌شنود و خبر می‌یابد که گانیا، منشی ژنرال، برای ازدواج با ناستازیا، در ازای جهیزیه‌ای که «ولی‌نعمتش» به وی وعده کرده، آماده می‌شود. پیوندی نهانی پرنس جوان را به سوی این زن ناشناخته می‌کشاند، زنی که وی او را قربانی کریم طبع و مهران شرایط و مقتضیات می‌پندارد. مویخکین که سرانجام با این زن در خانه گانیا ملاقات می‌کند بی‌درنگ موقعیت را درمی‌یابد: گانیا موچود پستی نیست، لیکن مردی جاه‌طلب است که به دلیل مزایایی که از این ازدواج برای وضع شغلی او حاصل خواهد شد در هوای آن است. رسیدیم به ناستازیا، باید گفت که وی اگر در گانیا عواطفی انسانی می‌دید، شاید برای پذیرش او آمادگی می‌یافت، لیکن روحیه تنگ‌نظرانه و فرصت‌جوی گانیا دلش را آشوب می‌سازد. مویخکین، از آن بیماری که چراغ عقلش را خاموش ساخته بود برخاسته و برنخاسته، مطلقاً ایمان یافته است که هر قدم انسانی باید در راه خیر دیگران باشد و هر انسانی، بی‌قرارانه در جستجوی کمال است.

Hamboodgah.com ●○
ویژه ی محیط همبودگاه ●○

از اینرو، همچون یار واقعی ستمدیدگان، خود را به مهلکه ماجرایی پرخطر می‌افکند.
   وی اندکی پس از آن، ناخوانده به نزد ناستازیا فیلیپوونا می‌رود و او را در میان دوستانی می‌یابد که برایش جشن گرفته‌اند. لیکن ناگاه روگوژین، مست و همراه سیاه‌مستانی دیگر، از راه می‌رسد و پول کلانی روی میز می‌اندازد، به این امید که با این حرکت دور از ظرافت ناستازیا را به اخذ این تصمیم وادارد که همه را ترک گوید و از پی او روان شود. در این هنگام است که مویخکین ه به دفاع از زن جوان برمی‌خیزد و اعلام می‌دارد که برای نجات او از افلاس حاضر است با وی ازدواج کند؛ در واقع، اگر ناستازیا با معشوقی فرار کند، جهیزیه‌ای که ولی‌نعمتش به او وعده کرده است از دست خواهد رفت. ناستازیا مویخکین را همان مردی تشخیص می‌دهد که واقعاً خواهد توانست وی را از منجلاب بیرون کشد؛ ولی این راه حل را، که از سر ترحم و برای پرنس جوان زیاده پرمهلکه است، نمی‌پذیرد و با روگوژین می‌رود. اینک موقعیت مویخکین بغرنج می‌شود: آگلائه ، کوچکترین دختر ژنرال اپانچین، به وی اظهار عشق می‌کند.

در واقع، دخترک ابتدا از روی غرور عواطف خود را مکتوم داشته بود، لیکن چون وجودش از حس تحسین مهرآمیزی سرشار می‌شود، چاره‌ای جز اعتراف نمی‌یابد.
چنین می‌نماید که جواب پرنس به این عشق مساعد است، لیکن جاذبه حسی برای جداساختن او از عشق عام، که وی را به همه آدمیان پیوند می‌دهد، کافی نیست. هرچند ستایش آگلائه نسبت به مرد برگزیده‌اش افزایش می‌یابد، حس زنانگی او برمی‌آشوبد و گاه او را بدانجا می‌کشاند که در وجود آفریدی برتری که مورد تقدیس است از مرد بیزار گردد. از سوی دیگر میان مویخکین و روگوژین، آرام آرام پیوند برادرانه‌ای پدید می‌آید و این هم‌حسی بر رفتار مشترک آنان در قبال ناستازیا فیلیپوونا مبتنی است. با این همه، این هم‌حسی از حسد خشم‌آگین روژگوین، که در هنگام وسوسه کشتن دوست به دل او راه می‌یابد، خالی نیست. در صحنه مؤخر، آدمهایی دیگر، دوستان روگوژین و مویخکین، ظاهر می‌شوند: دانشجویانی بی‌آینده و وازده. اینان در بین دو گرایش به نیکی و نوعی وحشیگری در کشاکش‌اند.
 ●  یگانه موجود بهنجار این رمان نوجوانی است با عقل سالم و سرشار از حسن عقیدت، که همان کولیا برادر کوچک گانیاست.
کولیا در اینجا تقریباً همان نقشی را ایفا می‌کند که داستایفسکی در برادران کارامازوف به آلکسی داده بود. رمان به کیفیتی غمبار با جنون قطعی پرنس مویخکین و قتل ناستازیا به دست روگوژین پایان می‌یابد.
●  «ترحم از همه مهمتر است و شاید یگانه قانون زندگی انسانی باشد.»
این سخنان که بر زبان یکی از چهره‌های داستانی رمان جاری می‌شود کلید نه‌تنها اثر موضوع بحث بلکه همچنین طرز فکر خاص داستایفسکی را در قبال مسئله تکلیف انسانی به دست می‌دهد. این مسئله، در واقع مهمترین مسئله‌ای است که داستایفسکی، خواه در «جنایت و مکافات» خواه در«شیاطین»، پیش کشیده است. در حقیقت، این نویسنده در ابله، بیش از هر رمان دیگری، کوشیده است با تبدیل مویخکین به سرمشق نیکی و مهربانی تا حد تقدس، به این مسئله پاسخ گوید؛ با این همه، اندیشه اصلی اثرش نمی‌بایست پیروزی ترحم بوده باشد: از این عاطفه قدرتمندتر و واقعی‌تر جدال عاطفی نیکی و بدی، عشق و نفرت است که بر سراسر اثر داستایفسکی حاکم است تا به جایی که عبارات استشهادی تمام عیاری در وی تلقین می‌کند. همه موقعیتهای نمایشی این رمان مولود پژوهشی اخلاقی‌اند، لیکن افسوس که این پژوهش صرفاً عقلانی است و به تأیید درنمی‌آید. مثلاً، گانیا از اینکه خواهان ازدواج با ناستازیا فیلیپوونا می‌شود بر این باور است که عملش از سر «قوت نفس» است: وی امیدوار است که بدین‌سان مشکل موقعیتی مبهم را، بر وفق صلاح هرچه بیشتر هردو جانب، حل کند؛ لیکن، در عمل، زن جوان، که از فرصت‌جویی او بیزار است، سرشکسته‌اش می‌سازد. روژگوین صادقانه به ضد توطئه‌ای که چندش‌آورش می‌یابد قیام می‌کند و با نوعی صداقت، پیوند جنسی با ناستازیا را تمنا می‌کند؛ لیکن چون پی می‌برد که زن جوان، هرچند مجذوب حدت شهوت است، با همان حقد و کینه‌ای که نسبت به همه اشکال حرص و ولع مردانه دارد با وی رفتار می‌کند، همین نیروی غریزه جنسی وی را به سوی جنایت می‌کشاند و سوق می‌دهد. رسیدیم به ناستازیا فیلیپوونا، باید گفت که وی برتری پرنس را می‌پذیرد؛ لیکن، جون پیش از آنکه به او شک کند از خود شک دارد، از رفتن به دنبال او تن می‌زند، چون خود را از فایق آمدن بر کینه آتشین خویش نسبت به مردان عاجز می‌بیند. مویخکین می‌بایست با نیروی بی‌حد نیکی و مردمی، خویش به مقابله با این جمله برخیزد، لیکن این نیکی و مردمی که در دیگران در اندک مواردی می‌تواند ظاهر گردد، در او جبراً غیرفعال می‌ماندو چون درباره آن به جد داوری شود، چنین می‌نماید که از عجز مادرزادی، از خودمداری و تأثر مولود مشاهده بدبختی دیگران، که پیوسته نو به نو می‌شود،ناشی می‌گردد. درست معلوم نیست که این خصوصیت را باید به برتری روحی مویخکین نسبت داد یا به افسردگیهایی جسمانی که نتیجه بیماری اوست. در حقیقت پرنس تیره‌بخت، هرچند همواره آماده ایثار است، هرگزنیت از خودگذشتی را به اجرا درنمی‌آورد؛ آن قدرت حرکت رهایی‌بخشی را که از عهده فیصله دادن به تضادهایی که دیگران در آن دست و پا می‌زنند برآید فاقد است؛ از این‌رو، «جنون او» چون نمی‌تواند هاله‌ای از تقدس پیدا کند، سرانجام به همان حالی که در واقع هست، یعنی به صورت عیب و نقص، باقی می‌ماند. ابله-و شاهکارهای دیگر داستایفسکی نیز همین حال را دارند- سرانجام، با قدرت بیان بر ذهن خواننده تحمیل می‌شوند، ولی مسئله‌ای را حل نمی‌کنند
●○●○●○●○●○

آین مطلب برای اشتراک گذاری در محیط همبودگاه تهیه و گردآوری شده است . #شین_براری
Hamboodgah.com

●●●●●●●●●●●●●●●●●
#گابریل_گارسیامارکز


خاطرات روسپیان غمگین من
(به اسپانیایی: Memoria de mis putas tristes) آخرین رمان منتشر شده گابریل گارسیا مارکز است. این اثر در سال ۲۰۰۴ منتشر شد.
کتاب حکایت روزنامه نگار پیری است که در نودمین سالگرد تولدش تصمیم می‌گیرد بکارت دختر روسپی چهارده ساله‌ای را زایل کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را می‌یابد متوجه می‌شود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیسه روسپی خانه به او داده است، به خواب رفته و نمی‌تواند از خواب برخیزد.

ویژه همبودگاه

این اثر برای اولین بار توسط امیرحسین فطانت در خارج از کشور منتشر شد. این کتاب بعدها جهت دریافت اجازه چاپ در ایران تغییر نام داد و با نام «خاطرهٔ دلبرکان غمگین من» منتشر شد[۲].
این اثر توسط کاوه میرعباسی نیز به فارسی ترجمه ترجمه شده‌است و چاپ اول آن در آبان ماه سال ۱۳۸۶ به وسیله انتشارات نیلوفر وارد بازار شد. چاپ اول این کتاب که با حرف و حدیث‌های فراوان همراه بود با استقبال خوبی مواجه شد و ۵۵۰۰ نسخه آن در مدت سه هفته به پایان رسید. به تازگی و در پی درخواست ناشر برای کسب مجوز چاپ دوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی این اثر را غیرقابل چاپ عنوان کرد و از صدور مجوز برای این کتاب خودداری کرد.
این کتاب به دستور صفارهرندی وزیر ارشاد وقت توقیف شد .



●●●●●●●●●●●●●●
■□■□■□ کوری ■□■□■□



کوری - ژوژه ساراماگو

فقط براي 30 ثانيه چشمان خود را ببنديم

شايد كمي احساس كنيم كوري چه دردي است

و بيانديشيم آيا ما آنطور كه تصور ميكنيم بينا هستيم ...
پير مرد که چشم‏بند سياه داشت گفت البته، من وقتي داشتم به چشم کورم نگاه مي‏کردم کور شدم، صداي ناشناسي گفت انگار يک جور تمثيل است، چشمي که فقدان خويش را نفي کرد. دکتر گفت اما من در منزلم بودم و به کتاب‏هاي مرجع پزشکي نگاه مي‏کردم، دقيقا به خاطر همين پديده، و آخرين چيزي که ديدم دست‏هايم بود که روي کتاب گذاشته بودم، ... مردي که اول کور شده بود گفت، من پشت چراغ‏قرمز راهنمايي کورشدم، زنش گفت من در خانه زار زار گريه مي‏کردم، دستمالم را به طرف چشم‏هايم بردم، در همان موقع کور شدم، منشي مطب گفت دستم را دراز کردم تا دکمه آسانسور را بزنم که ديگر چيزي نديدم. فروشنده داروخانه گفت وضع من خيلي ساده پيش آمد، شنيده بودم که مردم کور مي‏شوند، بعد سعي کردم تصور کنم کوري چه شکلي است،

چشم‏هايم را بستم که امتحان کنم و وقتي بازشان کردم کور شده بودم، همان صداي ناشناس گفت اين هم يک تمثيل ديگر، اگر بخواهيد کور شويد، کور مي شويد. مستخدمه هتل گفت، ملافه سفيد را گرفتم روي تخت پهن کردم،
يکدفعه هيچ‏چيز را نتوانتسم ببنيم. مرد ناشناس گفت آخرين چيزي که ديدم يک تابلوي نقاشي بود، اجساد و مردان‏زخمي هم در تابلو بود، کاملا طبيعي است دير يا زود بچه‏ها هم مي‏ميرند، سرباز‏ها هم همين‏طور، يک اسپ وحشت‏زده هم بود، چشم‏هايش از حدقه بيرون زده بود، وقتي به اسپ نگاه کردم کور شدم. دختري که عينک‏دودي داشت گفت مي‏شود، از «ترس» کور شد، حرف شما دقيق است، دقيق‏تر از اين حرفي نمي‏شود، ما وقتي کورشديم که در واقع از پيش کور بوديم، از ترس کور شديم، از ترس کور خواهيم ماند، دکتر پرسيد اين کيست که حرف مي‏زند، صدايي جواب داد يک آدم‏کور، يک کور، چون جز آدمي کور کسي در اين جا نداريم، سپس مرد که چشم‏بند سياه داشت پرسيد با چند نفر کور مي‏شود يک اپيدمي کوري درست کرد؟ کسي نتوانست به اين سئوال جواب دهد.
 □■ چند قدم با متن اثر :
 «کوري، ساراماگو، صص 46-42»


نقل قول بالا يكي از درخشان­ترين فرازهاي رمان «کوري» ژوزه ساراماگو است .
در اين رمان هيولاي‏کوري به شهر هجوم آورده، مردمان کور مي­شوند نه يكي يكي، بلكه بسيار، کوري از شهر به حومه­‏ها مي‏تازد، و به حومه‏هاي ديگر. فرياد اجتناب ناپذير من كورم، من كورم از همه جاي شهر شنيده مي‌شود . همه خانواده‏ها به سرعت تبديل به خانواده‏هاي كور مي‌شوند و هيچكس سالم نميماند تا آن‏ها را راهنمايي كند .
در تمام شهر تنها يک نفر بينا است: همسر دكتر «پادشاه بينا در سرمين کوران، براي ديدن کابوس و بد بختي» كه براي جدانشدن از همسرش در دوران قرنطينه خود را به كوري ميزند . چرا اين مردم کور شدند؟ در عالم كوري محض چه بر سر همنوع خود آوردند و پايان داستان چه شد ؟ .
..ساراماگو، با توصیف جامعه کورها که در حقیقت «مرگ نظم و انظباط ، عشق ، ترحم و نوعدوستي و در يك كلام فضائل انساني» خلاصه می شود، ما را به بصيرت دروني دعوت نموده و حداقل نسبت به چشم ظاهر بي‏اعتماد مي‏سازد
، ساراماگو كه در سال 1998 برنده جايزه نوبل ادبي براي خود و كشورش شد در مورد اين كوري مي‌گويد : اين كوري واقعي نيست ، تمثيلي است . كور شدن عقل و فهم انسان است . ما انسانها عقل داريم اما عاقلانه رفتار نمي‌كنيم .


■□■□
نکته ؛ واژه ی کور بار معنایی منفی در پستوی خود نهان دارد .‌ میبایست از بکارگیری آن پرهیز کرده و از واژگانی مانند روشندل ، نابینا بهره ببریم . شین براری
■□■□

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی