تلویزیون تصویرش پرش دارد و جلو میروی و با ضربه ای بر سر تلویزیون بینوا تصویرش را ثابت و مشکل را رفع میکنی ، مجدد سمت مبل رفته و لم میدهید و.... و برنامه مورد علاقه تان را تماشا میکنید .
شبکه یک مجری مرد و یک مجری زن دارد ، از هر جایی و هر چیزی صحبت میکنند ، می خندند ، شوخی میکنند، شاد هستند ، با هم کمی کل کل میکنند ، کمی حرفهای طعنه آمیز به یکدیگر میزنند گاهی رنگ و بوی حرفهایشان عجیب و مورد دار میشود، گویی هربار تا خطوط قرمز پیش میروند و مجدد باز میگردند ولی هرکز خط را رد نمیکنند. نسبت به سن و سال یکدیگر و اینکه کدام یک بزرگتر است شوخی میکنند ، از خاطره سفر اخیرشان به کشور اروپایی ماجرایی نقل میکنند، گویی مجری خانم برای دیدار پسر و عروسش به استکهلم سوئد سفری داشته و با شوق و اشتیاق از اینکه نوه ی خود را برای نخستین بار دیده صحبت به میان میآورد و مجری مرد میپرسد که اسمش چیست ؟ مجری زن پاسخ میدهد، و اسم نوه اش را بطور کامل میگوید، یعنی نام کوچک ، نام خانوادگی را به زبان میآورد.
مجری مرد متعجب و شوکه میشود. نگاهی ناباورانه به او میدوزد و جویا می شود که چرا نام خانوادگی نوه اش را اشتباه گفته ، سریع این امر را به سن زیاد مجری خانم ربط میدهد و به شوخ طبعی میگوید چیزی نیست ، عوارض الزایمر هست .
اما مجری خانم با حالتی محکم و مطمئن و با حالت جدی به او شرح میدهد که اشتباه نگفته، زیرا قوانین سوئد با باقی کشورهای دنیا فرق دارد و نام خانوادگی مادر برای فرزند لحاظ میشود.
مجری مرد خودش را متعجب نشان میدهد و سری تکان داده و طوری وانمود میکند که چنین امری را نمیدانسته. و اطلاع یافتن از این امر برایش جالب بوده . سپس در ادامه همین مبحث میگوید که فرزند ریاضیدان مرحوم و نابغه ی ایرانی مرحوم میرزاخانی نیز طبق وصیت مادرش می خواسته تا نام خانوادگی ایرانی و نام مادرش را داشته باشد و سپس از افتخارات این نابغه ی ریاضیات جهان نقل میکنند و اینکه او در دانشگاه فلان ایالت استاد بوده و مجری دیگر خیر ه میماند به گوینده ی متکلم و سپس تکرار میکند و اسم ایالت را مجدد به زبان می آورد و تظاهر میکند که برایش مهم است . زیرا دخترش نیز در همان ایالت تحصیلات دانشگاهی خود را طی کرده
مجری مرد تصیح میکند و میگوید که فلان دانشگاه نه ، بلکه بسار دانشگاه
همچنین اشاره میکند که دانشگاهای آن ایالت درجه بندی کیفی دارند و در سطح دنیا در رده دوم هستند
مجری زن میپرسد پس عنوان رده اول کدام دانشگاه است؟
پاسخ را نمیدهد و پیشنهاد میکند که به دموی معرفی دانشگاه رده اول که قرار است پخش شود توجه کنند .
سپس تصاویر امکانات دانشگاه زیبایی در یک ویدئو سه دقیقه ای پخش میشود
مجدد تصویر به داخل استودیو باز میگردد و خودشان را در حال تحسین آن همه امکانات نشان میدهند، و مجری زن میگوید:
البته ما هم در کشور خودمان دانشگاههای بین المللی خوبی داریم . و فلان دانشگاه و فلان دانشکده دیگر و حتی دانشگاه بین المللی قزوین
مجری مرد تکرار میکند؛ قزوین ؟...
مجری زن با افتخار میگوید بله البته .
مجری مرد میگوید آهان فلان دانشگاه را میگویی، از دست بر قضا خواهرزاده ی خودش در آنجا تحصیل گرده .
مجری زن میپرسد فلان خواهر زاده ات ؟
مجری مرد نه اون خواهر که فرزند نداره . اتفاقا خیلی هم بچه دوست بود ولی خب نشد .
مجری زن میگوید: خب چرا نشد؟ الان که دیگه هیچی نشد نداره. الان یه روش درمانی اومده اتفاقا یه کلیپ هست در این مورد و با هم میریم میبینیم و برمیگردیم .
ویدئو یک کلینیک باروری مصنوعی در فلان شهر پخش میشود و بیشتر حالت تبلیغاتی دارد .
دقایقی بعد مجدد داخل استودیو باز گشته و مجری مرد نگاهش خیره به نقطه ای نامعلوم از میز روبرویش است و بفکر فرو رفته و سپس با کمی تاخیر به خودش می آید و تظاهر میکند که شگفت زده شده از پیشرفت علوم پزشکی .
سپس اظهار میکند که در تمامی علوم ها پیشرفت چشمگیری حاصل شده و به یکباره جهش خوبی در تمدن و سطح امکانات رفاهی و ارتباطی در بین المللی و کره ی زمین حاصل شده . مثلا تازگی فلان شرکت ایلان ماسک موفق شده ماهواره خودش رو با شاتل عمود فرود و چند بار مصرف ، ببرد و فلان ایستگاه فضایی بنشاند و شاتل درست و دقیق به جای تعیین شده خودش برگردد سر سکوی تعیین شده بر روی سطح زمین باز گشته و بنشیند .
مجری زن با شوخ طبعی میگوید که خب حالا رفتنش تو رو خوشحال و شگفت زده کرده یا برگشتنش؟
سپس بطرز معناداری ادامه میدهد و میگوید:
یعنی بالا پایین رفتنش تو رو چرا به ذوق آورده؟ خب طبیعتا هرچی بره بالا یه روزی میاد پایین . هر رفتی یک برگشتی داره .
و خب مشخصه که رفتن یه مقصدی داره و برگشت هم که خودش یک نوع حرکت بسوی مبدا محسوب میشه . مبدا یی که یک مقصد جدید محسوب میشه . این که تعجب نداره . عین دید و بازدید. عین رفت و آمد. عین مسابقات رفت و برگشتی تیم های فوتبال در لیگ .
مجری مرد وسط صحبت هایش شده و میگوید :
غیر از رقابت های دربی . چون رفت و برگشتش هر دو در یک استادیوم برگزار میشه .
مجری دیگر میگوید آره، منم شنیدم ، عجب اتفاق بدی افتاد و فلانی بعد بازی دعوا گرفت و بند شورت فلانی گیر کرد به سوت داور و تیر دروازه خورد توی سر کمک داور . و میل پرچم بی تقصیر بود و مقصر دروازه بان ذخیره بود که تصادفی نشست روی جعبه کمک های اولیه . . و اینجور حرفها. ......
مکث کنید . یک لحظه از سیر و روند برنامه تلویزیونی خارج شوید امت
خب تصور نکنید سیر روند حرفهایشان یلخی و بر حسب تصادف شکل گرفته .
خیر
آنان طبق برنامه از قبل تعیین شده پیش رفته آند
همگی برنامه های تلویزیونی که با دو مجری و یا یک مجری و یک همراه و شاید مهمان تهیه شده باشد را دیده ایم . شاید تصور کنید آنها تن پوش شیک و آراسته جلوی لنز دوربین آمده و نشسته اند و عده ای نیز پشت صحنه مشغول ضبط و موارد دیگر هستند و نور ، صدا ، برداشت اول ، حرکت
در روز نوشت و یادداشت از هر ماجرایی میشود به ماجرای دیگر پل زد ولی نه آنکه یکباره و بصورت ناگهانی و با تغییر موضوع چنین کاری انجام بدهید . بلکه حتی این مورد بظاهر ساده و عادی نیز فوت و فن خودش را دارد . این فن را از این بابت یاد خواهید گرفت که در تمامی انواع و رده های نویسندگی کاربرد دارد . داستان بلند ، کوتاه ،رمان ، ناداستان ، مقاله ، تحقیق ، نامه سرگشاده ، خاطره نویسی ، جستار نویسی . و...... و...... تمامی گونه های نوشتاری میتواند به چنین موردی ختم شوند و شما بخواهید از موضوعی به موضوع دیگر بروید . و یا از فصلی به فصل دیگر یا اپیزود به اپیزود بعد ، اینجاست که اکثرا بر طبق عادت و از سر بی توجهی و یا بی اطلاعی بشکلی غریزی یک ماجرا که تمام شد به ماجرای بعد میروید. ولی این شیوه به هیچ وجه حرفه ای نبوده و یکی از عوامل کاهش کیفیت و یا دلزدگی در مخاطب بشمار میرود.
و با یک دانه گندم شروع به نوشتن کنی و سر آخر به نقد سیاسی برسی و یا یک چالش مذهبی خلق کنی یا به گذشته پل زده و نقل اخراج از دانشگاه را بپردازی و سپس ماجرای حماقت خانواده ی یک دختر و داماد بیچاره را پیش بکشی .
تمرین این جلسه در اواخر فروردین ۱۴۰۱
، و این تکنیک که چطور از شرح سفرنامه خود به فرهنگ یک کشور دیگر پل بزنی و خود را ناچار به تحمل یک هم خانه، هم اتاقی، هم کار و یا شریک و همراه تحمیلی نشان دهید . و سپس به فرهنگ ثالث بپردازی و آنگاه به تضاد فرهنگی و تفاوت معیارها پرداخته و ناگهان به مشکلات حین ورود و یا موانع آن بپردازید و کمی از فرهنگ آنان معرفی کنید .
سپس حین نقل سفرنامه به یک پدیده عجیب بپردازید و مقایسه اش کنید با قوانین سرزمین خود . از همین خاطر وارد قوانین شرعی سپس فلش بک بزنید وارد یک مقوله عقیدتی شوی و یک حادثه در خاطرات خود را از قدیم نقل کنی و اینکه ماجرا چه بوده و حقیقت را افشا کنی ، و سپس از یک محیط مجازی تعریف نمایی و خود را فروتن و فداکار و با درک بالا نشان دهی . و اسمی از یک فرد بی حاشیه بیاوری، و دلیل فاصله از وی را ، ارادت خود به او نشان دهی و تظاهر کنی وجودت در آن فضا سبب ضرر دوستت خواهد بود. سپس به طرد شدن خودت از چند مرحله مهم زندگی بپردازی ، و اینکه بی تقصیر بوده ای ، و سپس متن را به روابط احساسی و بلکه شکست عشقی خودت در یک برهه زمانی بکشانی و ادعا کنی تمام آنان شباهت هایی دارند، و اینکه مثلا بر میل خود یک عنصر متفرقه و سلیقه ای به آن بیافزایید که گویی میتوانستید حق خود را بگیرید ولی پایبند اخلاف بوده اید . آنکه به خیانت یک شریک عاطفی برسید در قدیم و به ناگفته ها بپردازی و سپس یک زاویه پنهان از زندگی دوست خودت و خانواده نامزدش را نقل کنی که گره خورده به سانحه سقوط پرواز اوکراین باشد و طی آن افشاگری عجیبی رخ بدهد ، و بطور رعایت سیر پیوستگی پای جهالت ا وسط بکشید و جادوگر و دعانویس اشاره کنید . سر آخر با آرزوی خوشبختی برای اشخاص درون ماجرا و فلش بک به از خود گذشتگی و اخراج از بوتیک ، ارایشگاه، تانوایی، مدرسه، شرکت، سینما، و هرکدام که خودتان میحواهید ختم نمایید و اینکه گویی هنوز هم از بابت آن غمگین هستید ولی میخواهید وانمود کنید که از خودگذشتگی کرده بودید و فلان همکار یا همکلاسی را لو ندادید و اخراج شدید . سپس موضوع را سمت یک اختلاف شخصی و گلایه های خود برای خواستگار قبلی یا شاید فرد مورد خواستگاری پیشین خود هول داده و از راز رمز مهمی پرده بردارید و هرجور که میخواهید مطلب را به پایان برسانید . (میتوانید جای گلایه از مورد فوق ، از یکی از اعضای خانواده و بستگان گلایه کنید ، دخترخاله ، پسر دایی و هرکس.... حتی هم کلاسی و همسایه )
.
همه و همه میشوند صورت مسئله و تمرین نویسندگی سطح مبتدی که میبایست بشکلی صحیح از هرکدام به دیگری سوق بدهید نوشته خود را که کات نشود . و پیوسته باشد . این مربوط به جزوات جلسه پیش و رعایت پیوستگی غیر زمانی در متن است . فقط سیر پیوستگی موضوعی مد نظر است . یعنی میتوانید فلش بک بزنید و در زمان رها باشید ولی موضوعات را سمت هم هول بدهید.
اگر هم خواستید میتوانید نهایت امر به صورت صحیح و باور پذیر از تکنیک واژه ی ( بگذریم) بهره ببرید . یادتان باشد تنها زمانی چنین واژه ای استفاده میشود که نگارنده یک مبحث ناراحت کننده را نقل کرده باشد و بخواهد از غمگین شدن خودش پیشگیری کند و بی مقدمه بگوید : بگذریم .
ولی نباید از آن برای پل زدن بین مباحث غیر همسو و پارادوکس وارونگی و متضاد بهره ببرید .
زمان مورد نیاز برای نگارش متنی که تمامی نقشه مسیر آن در پرسش بالا تعیین شده سی دقیقه است . من نیز هم زمان با شما خواهم نوشت . و جلسه بعد به بهترین متن که طبق مباحث عجیب وغیر عادی و چالش بر انگیز درون پرسش نوشته شده باشد ستاره ای در سامانه مرکزی کارگاه داستان نویسی میدهیم.
(این مطلب در محیط آموزشی کارگاه داستان نویسی شین و تمرین مرتبط با جزوه آموزشی هفته گذشته لحاظ گردیده و جنبه عمومی ندارد )
توجه آزادی عمل نسبی دارید اگر هرجا قادر به پیروی به سیر پیوستگی موضوعی نشدید .
___________
خب نمیدونم تا الان ناچار شدید فردی از یک فرهنگ متفاوت را برای دو هفته بعنوان یک هم اتاقی تحمل کنید یا نه ؟...
منظورم ژانا نیست ، چون اون که متاسفانه هم اتاقی بنده نیست و فقط همخانه ست، منظورم مدت بستری شدن در بیمارستان هایپیدو هاسپیتال در پاریس و یک هم اتاقی عجیب و غریب ژاپنی هست .
سن زیادی داشت . البته میشد از آرامشش در حرکات و رفتار و کلام به این نکته پی برد که انسان شاداب و اکتیو و تند و فرز ی نیست ، و این ریتم اسلوموشن در تمامی جنبه های شخصیتی او دیده میشد . نمیشد راحت سن و سالش را تشخیص داد ولی بخاطر اینکه توانسته بود دو هفته ی تمام با من پا به پا دهان به دهان بیاید و از سر شوخ طبعی به هر طعنه و متلک یکدیگر یک جواب دندان شکن بدهیم برایم قابل تحسین بود .
البته راستش را بخواهید او حتی متوجه ی لحن کنایه آمیز من نمیشد ، حتی گمان نکنم میدانست که متلک چیست. زیرا روز آخر از من بخاطر جوک هایی که گفته بودم به نیکی یاد کرد و به پرستار گفته بود که وجود این پسر در این اتاق باعث شده حالش زودتر خوب شود .
خب ولی من حتی یک جوک هم نگفته بودم . اصلا چه جوکی میتوان به یک فرد خودشیفته ی ژاپنی گفت . احتمالا تمام متلک ها و گوشه کنایه هایم را بخاطر لحن و حالت شاد در بیان کردنشان ، یک جوک محسوب کرده بود . البته از واژه ی جوک که بهره نبرد ولی به فرانسوی گفته بود که شوخی ها و حرف های خنده دار من سبب تسریع در بهبود او شود .
خب من تمام تلاشم را طی ۱۴ شبانه روز کرده بودم تا بخاطحر خودبزرگ بینی وی ، او را با طعنه و گوشه کنایه تحقیر کنم و اون کاملا بر خلافش را متوجه شده بود . البته وی خیلی کم و گزیده حرف میزد. و چند روز نخست را که هر دو بواسطه ی غریب بودن به اشتباه تصور کرده بودیم که ملزم به استفاده از زبان فرانسوی هستیم ولی او دست و پا شکسته فرانسوی حرف میزد، خیلی ضعیف ، اما در عوض من مانند ...... راستش را بخواهید مانند خر در گِل گیر کرده بودم زیرا همان میزان هم نمی توانستم فرانسوی حرف بزنم . و خدا پدر گوگل را بیامرزد و برنامه فرانسوی در سفر . البته هیچ قسمت ویژه ای برای مکالمات با یک هم اتاقی در بیمارستان برای این اپلیکیشن تهیه نشده بود . و خب پس از دو روز اولین نفر من بودم که متوجه شدم او هیچ واژه ای که در آن از میو M io وجود داشته باشد را استفاده نمیکند و حتی کلمات را با فن خاصی مختص ژاپنی ها ادا میکند زیرا آنان کلمات را به چرخش زبان و یا با سرعت در حروف میانه ی y ی و حتی برخی کلمات را با چسباندن زبان به سق ادا میکنند. و راحت میتوان تشخیص داد . خب بنده چشمانم هنوز پانسمان بود و خودم هم نمیدانستم چند روز از جراحی ام گذشته ، و تنها با شنیدن لهجه ی او حدس زدن وی ژاپنی است . و خاطر جمع شدم که با انگلیسی حرف زدن توسط من برافروخته نخواهد شد . چون هربار در پاریس انگلیسی حرف زدم همه چپ چپ نگاهم کردند و یا بی اعتنایی کرده اند و سرآخر دربان هتل بود که به من گوشزد کرد حق ندارم در پاریس انگلیسی از دیگران طلب کنم ، و اگر در آنجا هستم بهتر است فرانسوی یاد بگیرم ، حتی اگر به بدترین شکل ممکن کلمات فرانسوی را ادا کنم بهتر از آن است که بخواهم مثل بلبل انگلیسی حرف بزنم .
زیرا محال است با کسی از یک فرهنگ و ملیت دیگر وارد بحث و گفتمان دوستانه شوم و پرچم ایران عزیزمان را نچسبانم به سقف .
اما او فرق میکرد . اما چه فرقی ؟...
او به معنای حقیقی کلمه مفهوم یک فرد جهان وطن بود .
جهان وطن چیست ؟.
یعنی وی متعلق به کره زمین میدانست خود را . ولی اشاره ای هم داشت که ریشه ی فرهنگی ژاپنی دارد . ولی خب تمام زبان هایی که من بلد بودم را از من بهتر بلد بود . یک لحظه صبر کنید .
اشتباهی شد . تصحیح میکنم ، چون بطوری نوشتم ؛ تمام زبان ها ،
گویی چهل زبان زنده دنیا را بلدم باشم . خیر این خبر ها نیست . بنده حتی فرانسوی هم بلد نیستم . و میگویند تا فرانسوی کسی نداند حق ندارد مدعی شود دو زبان بلد است . زیرا انگلیسی بعنوان زبان دوم محسوب نمیشود و زبان مشترک است البته غیر از آنکه درون فرانسه بوده باشید . چون محال است از شما استقبالی شود و بر فرض مثال یک فرانسوی بخواهد با گشاده رویی با شما انگلیسی صحبت کند . حقیقتا آنجور که من دیدم ، بسیاری از آنان هیچ برای زبان انگلیسی ارزشی قائل نیستند و زبان فرانسوی را زبان برتر و اول میدانند . به آنان بر میخورد وقتی انگلیسی سخن بگویی ، واقعا گوشزد میکنند که برایشان خوشایند نیست
راسش را بخواهید برخی از چیز هایی که بر حسب تجربه فهمیدم انقدر غیر عادی و عجیب است که از گفتنش واهمه دارم . چون برای خودم هم باورش سخت است ، اینکه بگویم در پاریس اهالی بومی و اصیل زبان انگلیسی بلد نیستند . یعنی لااقل آنهایی که من میدیدم هیچ کدام انگلیسی را روان صحبت که نمیکردند هیچ، حتی حاضر نبودند با من به انگلیسی صحبت کنند . خب یک نوع حس برتری در آنان دیده میشد . دربان پیر هتل هایپیتال هایپییدو در منطقه ۱۷ از سر مهر چیزهایی را به من گوشزد کرد که خودم میدانستم ولی به عمق حساسیت آنان بی اعتنا بودم ، چون معنایی ندارد که آرنج فرد موقع غذا خوردن رو میز قرار بگیرد یا نه . معنایی ندارد که دو قهوه سفارش داد یا یک قهوه . خب آن کافه و یا بار می بایست از خدایش باشد که مشتری قهوه بیشتری سفارش دهد ، یعنی چه که انسان اگر بیش از یک قهوه سفارش دهد بی احترامی محسوب میشود . البته به نظرم این مورد در محیط کسب و کار بی معنا باشد و در مهمانی ها کاربرد داشته باشد . زیرا آن کسب و کار ورشکسته خواهد شد اگر هر فرد تنها ملزم به گرفتن یک فنجان قهوه باشد . اما اینکه میبایست در پاریس تعریف قهوه ی ترک و یا اسپرسو را نکرد و به آنان بر خواهد خورد را در الی گشت خوانده بودم و اینچنین نبود ، زیرا قهوه مخصوص فرانسه تنها چیزی بود که کافه های داخل مجتمع بزرگ داشتند و اگر هم قصد داشتی چیز دیگری سفارش دهی اصلا نداشتند ، مگر آنکه خارج از مجتمع و در اماکن عمومی قهوه ترک و اسپرسو موجود بوده باشد . خب من هم که از برکت واکسن برکت مجاز به گشت و گذار آزادانه نبودم و تنها به یک منطقه محدود شده بودم آن هم تازه پس از گذراندن قرنطینه و تزریق یک دوز واکسن جدید در بدو عبور از سد قرنطینه ، خب فکر کنم خودتان بدانید که ما در یک حباب جالب و غیر جهانی بسر میبریم و وقتی داخل هستیم هر چه میتوانیم غیر واقع بینانه به مسائل نگاه میکنیم، یادم آمد در اخبار یک فرد رسمی حرف از صادر کردن و کمک به آمریکا از نظر صادرات واکسن داخلی حرف میزد. ولی حتی این واکسن را ثبت جهانی و مورد تایید سازمان بهداشت جهانی نکرده ایم . و در بدو ورود نزدیک بود مرا برگردانند چون به هیچ وجه واکسن برکت را نمیشناختند و انگار شخصی بدون آنکه حتی یک واکسن زده باشد و عامل اصلی تمام ویروس های کائنات باشد به فرودگاه راه یافته است . آنگونه رفتار میشد و از سر شانس نمیتوان در چنین موقعیتی هایی قسر در رفت و من هم منتظر شانس نبودم ولی شرایط خاص و استثنا من برای آنان نیز جای ابهام بود زیرا از مدت اعتبار تاریخ بیمه سطح A درمانی شینگن بنده یکماه باقی مانده بود ولی ویزای شینگن نداشتم . خب تک تک افراد اولین واکنش درشت شدن چشمانشان بود . زیرا چنین امری محال است. اگر ویزای شینگن ندارم پس چه کسی مرا بیمه درمانی شینگن کرده؟ در اصل چنین امری محال ممکن است . شاید تنها موردی باشم که چنین شرایطی دارم ، آن هم برایم به قیمت زندگی آم تمام شده ، زیرا در چند سال قبل و در اثر یک اشتباه پزشکی در یکی از بیمارستان های شهر چالکا ( شالکه) در آلمان به بنده بابت جبران آسیب ناشی از آن و برای درمان و گذر از پروسه درمانی حاصل از آن اشتباه پزشکی بیمه ی درمانی ویژه سطح اول داده شد و بیمه در تمامی کشورهای اتحادیه اروپا شینگن اعتبار داشت . ولی پنج ساله بود . و خب من از پرداخت هزینه های درمانی معاف بودم غیر از برخی از انواع بیماری های خاص و یا چند نمونه محدود دیگر . حال در ماه آخر قرن شمسی و دو هفته زود تر از زمان جراحی وارد پاریس شده ام و آنها مرا میخواهند برگردانند ، زیرا در پرسشنامه قبل از ورود و کسب ویزای درمانی بروی گزینه ای تیک زده ام که پرسش نموده بود آیا تمامی مراحل و دوز های استاندارد بیماری کووید۱۹ را تزریق کرده اید ؟ من هم زده ام آری .
اما آنها برای کارت دیجیتال تزریق واکسن کوبید ۱۹ از نوع برکت هیچ اعتباری قائل نیستند و آن را به رسمیت نمیشناسند. در حالیکه درون تهران همین مورد را کسی به من گفته بود و من از مسئولان پرسیده بودم و آنان تضمین داده بودند که مشکلی نیست . ولی خب اکنون اینجا پاریس است و ماجرا شکلی جدید به خود گرفته . به هر ترتیب بنده پس از تزریق دوز اول واکسن به قرنطینه رفتم . غذا را پشت درب میگذاشتند و با لباسی می آمدند ظروف را میبردند که انگار آدم فضایی هستند ، و من منشا کرونا از روز اول بوده ام . سه نوبت هم فردی آمد و به طریقه ای که انگار من سلاح خطرناکی دارم از من خواست فاصله بگیرم و رو به دیوار بایستم و به پرسش هایش پاسخ دهم . سپس چند پرسش پیرامون شرایط عمومی و یا وجود نشانه ها از من جویا شد . و گفت که چرا پیش از تزریق واکسن از من آزمایش کوبید ۱۹ نگرفته اند . و خب این دیگر تنها شباهتی بود که توانستم بین وطن و غربت پیدا کنم . یعنی بی برنامگی . و روند غلط پروسه . برای لحظاتی لبخندی بر روی لب من نشست . زیرا گویی اینها نیز از خودمانند. دچار انجام پسو پیش چنین اشتباهاتی میشوند. یادم است آن فرد مسئول درون فرودگاه یک کارآموز بود چون تک به تک اقدامات را از روی یک سری کاغذ مطالعه و سپس به ما میگفت چه کنیم و یک فرد با تجربه نیز با کمی فاصله ناظر انجام کار او بود . و یک مسافر چینی در قسمت بار و تحویل چمدان ها به مشکل خورده بود و با خودش دو عدد مرِغابی یخ زده آورده بود و میگفت برای دخترش آورده. ولی ورود چنین موردی غیر قانونی بود .
من پیوسته به ژانا فکر میکردم و اینکه ای کاش او اینجا بود چون معمولا با او امور بهتر پیش میرود. تلاش کردم مانند او به ماجرا نگاه کنم و خب لااقل از لحاظ قد چند سانتی هم از او بلندتر هستم ولی خب مگر میخواهیم والیبال بازی کنیم که قد تاثیر گذار باشد پس شاید اگر لبخند بزنم بهتر باشد . چون او برخلاف طبیعت روسی و خشک و بی احساس ذاتی ، در ایستگاه قطار همیشه لبخند میزد ، البته اینجا فرودگاه ست و شباهتی به شرایط ایستگاه قطار ندارد . خلاصه هر ترتیبی بود از سد هفت خان رستم گذشتم . و توانستم قرنطینه را که از ده روز به هفت روز کاهش یافته بود بگذرانم . وارد منطقه ۱۷ و مجتمع درمانی ای شوم که واقعا از یک محله یا شهرک بزرگتر بود گویی نیمی از اکباتان را درونش میتوانستیم جا دهیم . زیرا طبقات بسیار و وسعت بالا و وجود شهر بازی ، باشگاه های بیلیارد اسموک، بولینگ ، فوتبال سالنی ، زمین های بسکتبال، استخر ها و سینما و سالن های هنری ، نمایشگاه های هنری عجیب ، پاساژ ها ، مغازه ها و شاپینگ ها شهر بازی سرپوشیده ، پارک ها و محیط های سبز در طبقات بالا ، استفاده از تمامی فضا ها برای گنجاندن آثار هنری مجسمه های مدرن و جدید و مفهومی ، ....و...... همه و همه در وسعتی چند برابر استادیوم آزادی و بشکل طبقات متعدد بر روی یکدیگر از سازه فولادی ساخته شده بود و هیچ دیوار بتنی و یا لااقل آجر و سنگ بلوکی در ان بکار نرفته بود . عجیب بود .
زیرا محال است با کسی از یک فرهنگ و ملیت دیگر وارد بحث و گفتمان دوستانه شوم و پرچم ایران عزیزمان را نچسبانم به سقف .
اما او فرق میکرد . اما چه فرقی ؟...
او به معنای حقیقی کلمه مفهوم یک فرد جهان وطن بود .
جهان وطن چیست ؟.
یعنی وی متعلق به کره زمین میدانست خود را . ولی اشاره ای هم داشت که ریشه ی فرهنگی ژاپنی دارد . ولی خب تمام زبان هایی که من بلد بودم را از من بهتر بلد بود . یک لحظه صبر کنید .
اشتباهی شد . تصحیح میکنم ، چون بطوری نوشتم ؛ تمام زبان ها ،
گویی چهل زبان زنده دنیا را بلدم باشم . خیر این خبر ها نیست . بنده حتی فرانسوی هم بلد نیستم . و میگویند تا فرانسوی کسی نداند حق ندارد مدعی شود دو زبان بلد است . زیرا انگلیسی بعنوان زبان دوم محسوب نمیشود و زبان مشترک است البته غیر از آنکه درون فرانسه بوده باشید . چون محال است از شما استقبالی شود و بر فرض مثال یک فرانسوی بخواهد با گشاده رویی با شما انگلیسی صحبت کند . حقیقتا آنجور که من دیدم ، بسیاری از آنان هیچ برای زبان انگلیسی ارزشی قائل نیستند و زبان فرانسوی را زبان برتر و اول میدانند . به آنان بر میخورد وقتی انگلیسی سخن بگویی ، واقعا گوشزد میکنند که برایشان خوشایند نیست
میدانم شاید یاد صمد به تهران میرود افتاده باشید چون خودم هم دائم به همان فکر میکردم، خب هیچکی مثل من نمیتونه در غربت خودش را گم کنه . گم میشم ، آی گم میشم . ....
چند ساعتی را درون مجتمع از افراد میپرسیدم که پس مجتمع هایپیدو هایپیتال کجاست ؟... در حالیکه درون مجتمع بودم اما خب پس چرا هیچ دکتر و پزشکی نمیدیدم . این کجایش درمانی است . این که کاملا ضد درمانی است . اللخصوص نمایشگاه و شاید جشنواره عجیب غریبی که در یک قسمت آن برپا شده بود . و حتی از تصورش نیز عرق سردی بر پیشانی ام می نشست
اگر نه نه آقا اینجا بود تک تک شان را ادب میکرد. هوای به آین سردی لخت و پتی های بی ادب ، واقعا که ، چه استقبالی هم شده از آنان. اگر اینجا آنجا بود ، تک تک تان را سنگسار میکردند . و لابد عده ای هم مشغول صلوات میشدند. هرچه نمیخواهم صحبت های مورد دار کنم باز نمیشود. اگر این را نگویم لال از دنیا میروم پس بگزارید بگویم ، یکبار از استاد همکار در دانشکده تربیت معلم که تخصص در حوزه دینی داشت پرسش کردم که خب لطف میکنید به من بگویید در کدام آیه از این کتاب آسمانی حرفی از سنگسار آمده ؟
گفتند هیج کجا . پرسیده بودم خب لطف میکنید بگویید کجای این کتاب آسمانی آمده سگ نجس است ؟
گفتند هیچ کجا .
گفتم ممکن است بگویید کجای این کتاب و یا احادیث صدر اسلام آمده که میبایست از یک فرد بعنوان مرجع ......
ایشان فرمودند که هیچ کجا . ولی اینها بر اساس زندگانی پیامبر و شرایط آن دوران استخراج شده آند و وضع گردیده . سپس لبخندی زده و از صحنه متواری شدند و حین خروج عجولانه به آبدار چی دانشکده خوردند و چای ریخت و انگار که جن دیده باشند چهار دستو پا از مهلکه گریختند . در حالیکه من تنها سه پرسش را طرح کردم نمیتوانستم بفهمم چرا در کتاب قرآن روی طاقچه خانه ام صفحات مرتبط به آنان از چاپ جا مانده بودند و اثری نمی یافتم در ترجمه فارسی کتاب آسمانی که بتوانم به پرسش دانشجویان پاسخ بدهم .
خب سپس هم که بنده همان روز طی تماسی از بالا ، به حراست فرا خوانده شدم و بعدش هم که خب دیگر آرزوی ادامه تدریس به دلم ماند . البته برایم یک راه نجات از اخراج گذاشته بودند و فرض را بر آن گذاشتند که این پرسش ها اگر از جانب بنده طرح نشده و پرسش دانشجویان بوده پس میبایست سه دانشجو را معرفی کنم . ولی خب ابتدا وارد گفتمان با آنان شدم که چرا سه تا ؟
آنان گفتند پس چند تا ؟ .
گفتم ؛ یکی
گفتند چرا یکی؟
گفتم خب شاید بر فرض مثال هر سه پرسش را یک نفر طرح کرده باشد .
گفتند قبول . او کیست؟
گفتم من هرگز حین تدریس سرم را بالا نمیآورم و ارتباط چشمی با دانشجویانم برقرار نمیکنم چون آنان ممکن است حمل بر پررویی بنده بگذارند و خودشان معذب شوند . چون کلاس ها مختلط نیست و دختران دانشجو و بانوان بطور مجزا واحد ادبیات عمومی دارند و آقایان جدا . اگر این پرسش از جانب کلاس آقایان طرح میشد من بی شک بواسطه ارتباط چشمی و سر بالا بودنم می فهمیدم چه کسی بوده . ولی خب اکنون نه .
آنگاه بود که به من گفتند باشد میتوانید بروید .
ولی فردا حتی حراست دانشکده نیز از ورود خودروی من ممانعت کرد. و وقتی به دفتر محیط آموزشی رفتم با نگاه های اساتید از ماجرا آگاه شدم. و تجمع دانشجویان در حمایت از من نیز گویای ماجرا بود . ولی حتی هیچ برگه ای دال بر دلایل و یا اتخاذ چنین تصمیمی از سوی آنان به من داده نشد . تا مبادا مدرکی مستند و مکتوب به دستم داده باشند .
خب بنده نیز استاد رسمی نبودم و کلاس های اساتیدی را به من میدادند که تنها نان اسم شان را میخوردند. یعنی هنگام انتخاب واحد اسم بهترین استاد درون برگه ها ذکر میشد و خب روی برگه ها با خودکار و بصورت دستی قید میشد که استادیار جانشین براری . و خب از آنجایی که لطف دوستان و دانشجویان شامل حال بنده بود و ارتباط گرمی با اتان داشتم سبب شده بود که کلاس هایم درون آمفی تئاتر برگزار شود زیرا کلاس کوچک بود برای تعداد آنان.
اینها مربوط به پیش از کوبید ۱۹ است . . بگذریم.
بعدها با خودم فکر کردم که میتوانستم بگویم که پرسش ها درون تکه کاِغذ بود و مربوط به چند ترم قبل .
شاید اینگونه بهتر میشد. ولی خودم بهتر از هرکسی میدانم که کدام سه دانشجو این پرسش ها را جویا شده بودند . ولی این پرسش که چرا باید از مدرس ادبیات چنین پرسش غیر مرتبط به آن دروس سه واحدی طرح شود خودش ملزم به توضیحات بود ، زیرا همیشه یک ربع انتهای جلسه به گفتمان عمومی و آزاد میپرداختیم . اینکه نخواستم بگویم اسم شان چه بود از این خاطر بود که آنان بی تقصیر بودند . پرسیدن کار زیبایی ست . هیچ اشکالی ندارد . ولی خب جایی که همه چیز غلط است ، درست بودن نیز غلط است . و خب میدانستم که هر سه اخراج میشوند. و حاضر نبودم با زندگی سه جوان بازی شود ناحق .
چون آنان به من اطمینان کرده و صادقانه پرسش خود را طرح کرده بودند . چرا باید چنین خیانتی در حق شان میکردم . تا اخراج شوند . اگر بنده از ا دامه مسیر و رسیدن به هدف و جایگاه خود به دره سقوط کردم برایم گوارا تر بود تا بخواهم سه زندگی را نابود کنم . خب تصور نکنید اکنون که آمده ام بیرون از وطن چنین چیزهایی را میگویم، خیر وقتی هم که داخل بودم تمام اینها را میگفتم ، ولی در جای درست و به موقع . زیرا برخی محیط های مجازی مناسب برای چنین حقایقی نیست . مثلا همبودگاه یک محیط سالم و بدون حاشیه است . چرا باید حواشی بی منفعت را وارد آن میکردم. خب حسام زاهدی یک کارافرین جوان ک بسیار خوش قلب و خوب است چرا کاری کنم که برایش مشکلی رخ دهد . خب میدانم که از فتا و یا جبهه آنش به اختیار مجازی چه کسی در همبودگاه حساب کاربری باز کرده ، و اسم وی چیست . و اسم فیک کاربری اش چیست . چرا کاری کنم که سبب شوم به یک بی گناه آسیبی برسد. بنابراین این مطلب را هم در همبودگاه بارگزاری نمیکنم .
کاری به عقاید و طرز بینش و یا باور های شخصی ام ندارم و هرگز آنان را لحاظ نکردم و حتی هنوز هم تنها به روایت ظاهر ماجرا بسنده کرده ام . زیرا عقاید هر کس برای خودش ، دین هر کس بین خودش و خدایش ،، ما با انسانیت افراد سر و کار داریم.
اگر بخواهیم واقع بین باشیم به مرحله ای از منطق میرسیم که هر خیانت و هر دشمن و دسیسه ای را تحمل خواهیم کرد زیرا مثلا من زمانی که بهترین عزیزم در بیست و دو سالگی خیانت کرد و رفت ، اعتراضی نکردم زیرا گفتم خب او یک فرد آزاد و مستقل است اختیار دارد برای خودش تصمیم بگیرد و زندگی اش را خودش آنگونه که میخواهد بسازد . نخواستم به زور نگهش دارم . در حالیکه تنها با تکیه به یک راز و برگه ی مستند میتوانستم او را ناچار به ازدواج با خودم کنم . ولی نکردم . وقتی از محیط آموزشی طرد شدم گفتم خب آنها وظایف خود را انجام داده اند . در حالیکه کاملا غیر منطقی و غیر اصولی است بخاطر طرح سه پرسش حقیقی و منطقی با احترام کامل از استاد همکار و مرتبط با حوزه همان پرسش ها ، بخواهند طرد کنند تو را . خب زمانی که عزیزم میرفت تمام تخم مرغ های درون سبد خود را پوچ میکرد و من سالها بیش از شش سال تمام تخم مرغ هایم را از سر بی تجربگی درون سبد آو گذاشته بودم . خب به یکباره جفت پوچ شدم . وقتی از محیط آموزشی طرد میشدم تمام سالهای تحصیل خودم را برای آن جایگاه و آن شغل سپری کرده بودم. و همگی بی ارزش میشدند. . خب چه بگویم ، درد عجیبی دارد که بی گناه باشی و همه را درک کنی و به همه احترام بگذاری ولی چون هم ریش اتان نیستی ، و حاضر نشده ای چشم بسته از آنان تقلید کنی تو را از حقت محروم کنند .
جالب است اینکه حتی زمانی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران ممنوع قلم شده بودم هیچ برگه مستندی وجود نداشت . تنها شفاهی بود . و هیچ کدام از آثار مجوز نمی گرفتند . وقتی از تدریس محروم شدم شفاهی بود و بیصدا. خب چه مدرکی برای اثبات ادعای خود دارم ؟ هیچی. هیچ . و هیچ .
زمانی که خیانت شد به من ، چه مدرکی داشتم که او حق ندارم رهایم کند ؟ آیا عقدنامه داشتم ؟ آیا صیغه نامه داشتم نه؟
بلکه شش سال قول و قرار داشتم . آن هم شفاهی .
هرچند که این بار برگه و سندی رسمی پیرامون یک ماجرای حیثیتی داشتم ولی حاضر نبودم با آبروی کسی بازی کنم آن هم با نجابت و آبروی یک مهربانوی همشهری و هم وطن . خب اگر هم بر فرض برگه های آزمایشگاه بارداری از کسی داشته باشد شخصی ، و از آن در موقع جدایی استفاده ابزاری کند می بایست خیلی پست و بی معرفت باشد . زیرا اگر هم چیزی بوده بین تان ، از سر مهر و اعتماد بوده . نه اینکه آنرا چوماق کنی و بکوبی بر سرش تا خیانت او را اینگونه جبران کرده باشی .
حالا که فکر میکنم برخی خیلی بی خیال و بی فکرند .
نمی توانم مستقیما شرح دهم
ولی تصور کنید ، کسی مدعی میشود در سازمانی کار میکند . اینرا علنن نمیگوید بلکه از روابط و شرایط او چنین میتوان استنباط کرد . سپس یک اتفاق بزرگ در خاورمیانه رخ میدهد مثلا سردار سلیمانی را ترور و شهید میکنند.
او نیمه شب احضار و برای انجام یک عملیات ساده و میدانی عازم میشود. . ناچار به تکلم به زبان عربی است و کردی .
خب پس او کجا عازم شده ؟ بی شک سمت مرز عراق .
زیرا عربی و کردی به یکدیگر میپیوندند.
او در تماس تلفنی به دوستش یکروز پیش از انجام عملیات و دقیق هنگام اذان غروب میگوید که هشت موشک زمین به زمین به پایگاه الاسد و یک حادثه در آسمان فردا انتظارمان را میکشد.
.
فردایش نیز ابتدا پایگاه الاسد مورد اصابت هشت موشک قرار میگیرد و سپس پس از ساعاتی یک حادثه ی تاسف انگیز در آسمان. و متاسفانه پرواز اوکراینی و حادثه تلخ . .
خب حال از جایگاه چنین شخصی باید چه تصوری داشت؟
یک _ یا باید اسمش نوسترآداموس باشد که غیبگویی کرده .
دو_ یا باید آنقدر نزدیک به هسته یک سازمان بوده باشد که چنین اطلاعاتی را داشته .
سه_ نتیجه این خواهد شد که او پیشاپیش از سانحه هوایی و هدف قرار گرفتن پرواز اوکراین اطلاع داشته . پس حادثه نبوده .
چهار _ میتوان نتیجه گرفت که او خیلی فرد با نفوذی است .
ولی من سراغ دارم خانواده ای را که از این ماجرا نتیجه ی غیر قابل باوری را گرفتند . میرفتند پیش جادوگر و دعا نویس تا بتوانند بفهمند از جانب آن شخص تهدیدی متوجه آنان نشود. خب چه میزان عمیق است انتهای جهالت . واقعا جهل بی انتهاست .
خب دختری که ۳۵ سال دارد و هنوز نتوانسته ازدواج کند زیرا هربار خواستگارش منصرف میشود و همراه مادرش از این جادوگر به آن جادوگر میرود و دعانویس و فالگیر و طالع بین . آیینه بین ، کف بین، روکتاب. خب عجیب است . نیست . ؟...
خب حال اگر بگویم مادر آن دختر یگ بازنشسته آموزش و پرورش است چه نتیجه ای میتوان گرفت؟
اینکه وای بر حال ان سرزمین که دانش آموزانش زیر دست چنین فردی آموزش دیده اند . زیرا آینده سازان آن سرزمین آن دانش آموزان خواهند بود.
خب حقیقت تا وقتی که از حوادث و حرفها و جریانات فاصله نگرفته ایم نمی توانیم دور نمای واضحی بدست آوریم. ولی وقتی کمی میگذرد یا از آن مکان دور میشوید خوب از ماجرا آگاه میشوید که چه گذشته و نکات مهم کدام بوده اند .
ولی از قدیم گفته اند عاقل را یک نشانه بس است . وقتی که آن شخص آمده بود وه یک راز نظامی و امنیت ملی و اتفاق بزرگ مانند حوادث آن برهه را یکروز پیش تر به یک فرد معمولی گفته بود از نظر بنده که خواسته بود جایگاه خودش را مستند کند . ولی پس چرا آنان سمت جادوگر و رمال رفتند . خب شاید هم سطح نبودند و بیچاره آن شخص که گیر چنین دختری افتاده بود . این مورد مربوط به یکی از دوستانم است که بین خودش و نامزد قدیمی اش رخ داده بود . من خودم پیشنهاد داده بودم که یه گوشه از موقعیت خود را نما دهد به آنان تا آنان ماجرا دستشان بیاید که با چه کسی طرف هستند . ولی تصورش محال بود که چنین مورد مهمی از نظر آنان بی ارزش بیاید . .
خب برای هر دویشان آرزوی خوشبختی میکنم . هم پسر و هم دختر درون ماجرا .
بگذریم .
خلاصه ماجرای تدریس بنده نیز چنین بود
ولی خدا سر شاهده هیچ کدام از آن پرسش ها را خودم طرح نکرده بودم و خب دانشجویان همیشه پرسش هایی میپرسند و من تنها به این سه پرسش نتوانسته بودم پاسخ قانع کننده بدهم . و خب در کمال احترام از استاد متخصص در آن حوزه جویا شدم تا بتوانم بار بعد جواب درستی به دانشجویانم بدهم. ولی نمی دانم چرا اخراج شدم .
Babaabdad66_
۱گ۸ت۵ک
رمز ■■■■♥︎♥︎♥︎♥︎●●●●●●●●●●
■■■□■□■□■■■■■■■■■■■■■
■■■■■■□□□■■■■■■■■■■
●●●●●●●●●●●●●●●●●●
خیلی سخته که
ولی سعی میکنم تا بتونم
ولی در نیم ساعت محال ممکنه بتونم
شاید در ۳۰ شبانه روز