خش خش صدای پای خزان است
یک نفر،
در را به روی حضرت پاییز وا کند..
|علیرضابدیع|
باشد جناب بدیع، در را باز میکنیم اما عواقبش پای خودتان!
نم نمِ باران که بزند..
کوچه و خیابان را برگ ها که بگیرند..
آدم مجبور میشود شالی به دور گردنش بیندازد،
قدم زدن هم که اجباریست..
حالا کسی ام باید باشد که شالی ببافد و..
قدم زدن که تنها هم نمیشود..
چاره چیست؟!
عاشق شویم دیگر..
جهنم و ضرر، فوت وقتمان هم فدای سرتان، کلافتان را بیاورید..
اما بگویمتان هاا
ما وسط تابستان بود که احساس کردیم میخواهیم برایتان شالی ببافیم و هم قدم، قدم هایتان شویم..
این ها دنبال بهانه میگردند
علت عاشقی را نمیدانند،
به گردن پاییز و برگ هایش می اندازند..
عاشق نشــدی مگرنه می فهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
|میلادعرفانپور|
بله حق با شماست آقای عرفان پور..
شما درست میگویید.
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند..
|علیرضابدیع|
پاییز رسید و ما مبتلا بودیم این هم نقض شعرتان!
باشد باشد شما بگو: استثنای قابل چشم پوشی!
منطق خوانده ایم هااا
این مغالطهست!
با شاعر جماعت درگیر نمیشویم..
پس فردا میگویند :تازه به دوران رسیده هم نبود مارا رد و نقض میکرد.
:")